ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از دیجیاتو انتخاب کنید.

واقعا راضی‌ام
اصلا راضی نیستم
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر دیجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

تکنولوژی

روایت ناگفته لری پیج و بازگشت شگفت انگیزش به گوگل [قسمت دوم]

[قسمت اول را در این آدرس می توانید مطالعه کنید] گوگل در چهارم سپتامبر سال ۱۹۹۸ تاسیس شد، دو سال پس از رسیدن ایده ی دسته بندی لینک های موجود در فضای اینترنت به ذهن لری ...

امیر مستکین
نوشته شده توسط امیر مستکین | ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ | ۲۳:۳۰

[قسمت اول را در این آدرس می توانید مطالعه کنید]

گوگل در چهارم سپتامبر سال ۱۹۹۸ تاسیس شد، دو سال پس از رسیدن ایده ی دسته بندی لینک های موجود در فضای اینترنت به ذهن لری پیج. وی خودش را به عنوان مدیر عامل و بهترین دوستش، سرگئی برین را به عنوان همراه خود در راه تاسیس این کمپانی معرفی نمود.

همراهان تاسیس کننده اما معمولا در طول تاریخ از یادها می روند، استیو جابز دوتای آنها را در اپل داشت، مارک زاکربرگ را نیز چهار نفر برای تاسیس فیسبوک همراهی نمودند.

سرگئی برین ولی تاثیر بسیاری بر شخصیت پیج داشت، آنها در دانشگاه استنفورد با هم آشنا گشته بودند؛ دو شخصیت کاملا متضاد. همانگونه که گفتیم، لری پیج معمولا نمی توانست ارتباطات جمعی مناسبی برقرار کند در حالی که اساتید استنفورد از دست شیطنت های برین خسته شده بودند؛ وی معروف بود که همواره بدون در زدن، وارد دفتر اساتید می شود.

larry_sergey_good-w600-h400

برای استارتاپ لری پیج، سرگئی با آن برونگرایی افراطی اش یک هدیه ی بزرگ بود که اگرچه در تاسیس و ساخت الگوریتم اصلی گوگل نقشی نداشت، اما اگر نبود، این استارتاپ هیچگاه تبدیل به کمپانی بزرگ امروزی نمی شد. (در همان زمان موتورهای جستجوی دیگری نیز در حال فعالیت بودند.) برین نقطه قوت گوگل در تعیین استراتژی، برندسازی و ایجاد روابط با سایر کمپانی ها بود.

همواره در اذهان عمومی چنین تزریق شده که گوگل، توسط دو جوان به نام های لری پیج و سرگئی برین به وجود آمده است؛ حقیقت اما چنین نیست. گوگل، صرفا توسط لری پیج خلق شد و در میان راه، برین به رشد آن کمک بسزایی نمود. در ادامه با دیجیاتو و قسمت دوم از روایت لری پیج همراه باشید.

پیج و برین توانستند ۱ میلیون دلار از دوستان و خانواده هایشان قرض گرفته و پس از مهاجرت از استنفورد، در یک گاراژ اجاره ای، استارتاپ خود را آغاز کنند.

صرفا پس از چند ماه و در فوریه سال ۱۹۹۹، این استارتاپ رشد نمود و از آن گاراژ، به یک دفتر در طبقه فوقانی یک دوچرخه فروشی در شهر Palo Alto نقل مکان کرد. رشد این استارتاپ به شکلی بود که ۷ ماه پس از آن نیز لری پیج توانست کمپانی اش را به یک محوطه وصف ناپذیر منتقل نماید که حالتی نظیر یک دفتر اداری پارک مانند را داشت و در کنار بزرگراهی در نزدیکی شهر مانتین ویو قرار گرفته بود.

early-google-employees-1-w600-h400

کارمندان روزانه در این پارک به بازی حاکی می پرداختند اما در درون ساختمان اداری، بازی به شکلی سخت تر ادامه داشت. بله، در درون ساختمان حتی ماساژوری وظیفه داشت خستگی را از تن کارمندان به در کند و هر جا را که نگاه می کردید، با مبل هایی رنگارنگ پوشیده شده بود اما برای کارمندان پیج، کار کردن در گوگل همانند یک جلسه دفاعیه از پایان نامه ی بی انتها بود. هر مشکلی پیش می آمد، همه جواب را می دانستند.

پیج و برین قبل از شروع دوستیشان، درگیری های بسیاری در استنفورد با هم داشتند و با یکدیگر به مشاجره نیز می پرداختند، اما پس از آغاز دوستی، پیج هیچگاه احساس نکرد که مشاجره و اختلاف نظرهایش با برین باعث لکه دار شدن رابطه دوستانه شان می شود. سپس همین رویکرد را به سایر کارمندان نیز منتقل کرد و به راحتی سخنانش را به آنها می فهماند؛ پیج یک بار به یک اتاق پر از بازاریابان خود گفت که تمام توانایی آنها زمانی نمود پیدا می کند که بتوانند دروغ بگویند.

او علاقه ای وصف نشدنی به نحوه بیان نظراتش با زبان بدن داشت؛ اگر حرفی می زدید که برایش جالب نبود، به گونه ای یک ابروی خود را بالا می داد تا بدانید حرفی که زده اید، از نظرش احمقانه بوده است. معمولا هم زمانی که درگیری و اختلاف نظرها بین مدیران ارشد بالا می گرفت، می گفت: «دیگر نمی خواهم راجع به این مسئله صحبت کنم. فقط بروید و کار را انجام دهید.»

اشتباه نکنید، او آدم ظالمی نبوده و نیست اما عادت ندارد به احساسات دیگران اهمیت دهد؛ آنچه برایش مهم است، ایده های افراد هستند.

Heather Cairns
Heather Cairns

مسئول منابع انسانی وقت گوگل به نام Heather Cairns می گوید یک بار لری پیج را دیده که خیلی جدی با سرایدار ساختمان در حال گفتگوست؛ وی بعدا از پیج می پرسد در مورد چه صحبت می کردید؟ لری نیز در پاسخ گفته می خواهم بدانم هر کس چگونه کارش را انجام می دهد و در خصوص نحوه خالی کردن سطل های آشغال زباله با او بحث می کردم. با روشی که به او یاد دادم حال می تواند در وقتش صرفه جویی به عمل آورده و همچنین کارایی بیشتری داشته باشد.

پیج معمولا نتوانسته روابط اجتماعی خوبی برقرار کند و در خردسالی نیز اجتماعی نبوده و دوستان زیادی نداشت اما سپس در دانشگاه، کم و بیش به واسطه اظهار نظرهایش در خصوص دنیا و آینده ی تکنولوژی توانست روابطی پیدا کند. در گوگل نیز او ارتباطش را در همین حد با کارکنان نگه داشت و نحوه مدیریتش به شکلی کاملا غیر احساسی بود.

پس از دریافت مدرک کارشناسی در دانشگاه میشیگان، پیج به استنفورد رفت تا تحصیلات خود را در آن دانشگاه ادامه دهد. در آن زمان وی تصور می کرد باید در بین ادامه دادن تحصیل و آغاز کردن یک کمپانی، یکی را انتخاب کند. در صورتی که به تحصیل ادامه می داد، نمی توانست رویایی کارآفرین شدن خود را تحقق بخشد و محصولی را ارائه دهد که میلیون ها نفر از آن سود ببرند، و در صورتی که تصمیم می گرفت تا استارت کار شرکتش را بزند، مجبور می شد به شیوه ای که علاقه نداشت، با دیگران به تعامل بپردازد. اما در هر صورت سال های اول مدیریتش موفقیت آمیز بودند. وی توانست با ایده خود به میلیون ها انسان خدمت کند و از طرف دیگر، فرهنگ کار گروهی و توجه به ایده ها را در گوگل نهادینه سازد، به شکلی که به احساسات نیز در این میان توجه چندانی نشود.

برای چند سال اول، گوگل زیر نظر چنین مدیریتی رشد کرد.

برای بسیاری از کارمندان، وجود چنین فضایی باعث می شد تا حتی حاضر باشند به شکل رایگان نیز در آن به کار مشغول شوند. چنین شده بود که حتی در شرایط اضطراری نیز، صرفا ایده های ناب مورد توجه قرار می گرفتند. نویسنده کتاب «In The Plex» به نام Steven Levy می گوید در سال ۲۰۰۰، گوگل یک دستیار مدیر تولید به نام Wesley Chan استخدام می کند و سپس از او می خواهد Google Toolbar را بسازد؛ وسیله ای که کاربران بتوانند بدون باز کردن مرورگر ویندوز به نام Explorer، توسط تولبار به جستجو در گوگل بپردازند. Chan تولبار را می سازد و عرضه هم می کند اما سپس می گوید که متوجه شده اصولا کاربران از این وسیله استفاده ای نمی کنند زیرا کار خاص و ویژه ای برای آنها انجام نمی دهد. وی به این نتیجه رسید که می تواند از این ابزار برای جلوگیری از نمایش تبلیغات pop-up استفاده کند.

Chan ایده ی خود را در یکی از جلسات مدیران به لری پیج می گوید؛ پاسخ پیج چنین است: «این احمقانه ترین ایده ایست که تا کنون شنیده ام. اصلا ما تو را از کجا پیدا کرده ایم؟»

Chan هم البته کم نیاورد؛ اندکی بعد،‌ ایده خود را عملی ساخت و به شکل مخفیانه نیز تولبار جدید را بر روی کامپیوتر لری نصب نمود. مدتی بعد دوباره در یک جلسه، لری به این موضوع اشاره می کند که گویا تبلیغات pop-up در فضای مجازی کمتر شده اند؛ در اینجاست که Chan داستان را برایش تعریف کرده و به او می گوید که این نرم افزار را بر روی کامپیوترش نصب نموده. سپس گوگل، تولبار جدیدش که از نمایش تبلیغات آزار دهنده جلو گیری می کرد را به کاربران عرضه نمود.

پیج در نهایت راه و روش خود برای مدیریت را بر روی کاغذ آورد؛ در ابتدای کار، او چنین راه و رسمی داشته است:

  • نماینده نفرستید: تا جایی که می توانید کارها را خودتان پیگیری کنید تا سریع تر انجام شوند.
  • اگر کاری از دستتان بر نمی آید، جلوی حرکت دیگران را نگیرید. بگذارید آنهایی که وظیفه به عهده شان است، کارشان را انجام دهند و خود به کار دیگری مشغول شوید.
  • سخت گیری خشک نداشته باشید.
  • ایده ها از سن افراد مهم تر هستند؛ صرفا به این دلیل که شخصی کم سن است، دلیل نمی شود تا با او همکاری نکرده و به وی احترام نگذارید.
  • بدترین کاری که می توانید با یک نفر بکنید این است که به او بگویید: «نه، همین که من می گویم. تمام.» اگر می خواهید با ایده ی کسی مخالفت کنید، بهتر است به آنها کمک کنید تا راه بهتری را برای انجامش بیابند.

google-server-farm-7-w600-h400

در سال ۱۹۹۹، کمپانی های اینترنتی نظیر eBay، یاهو و گوگل معمولا به مجموعه هایشان سرور اضافه می کردند. سرور ها را می خریدند و آنها را در مکان هایی قرار می دادند که توسط شرکت های دیگر اجاره داده می شد. مکان مورد بحث یک محیط انبار گونه بود و شرکت شخص ثالث، پول برق را نیز پرداخت می کرد و وظیفه نگهداری و همچنین خنک نگاه داشتن سرورها و به طور کلی سرپرستی از آنها را بر عهده داشت.

وب سایت ها هم بر اساس متر مکعب، پول کرایه محل را پرداخت می کردند. پیج به این فکر افتاد که چگونه می تواند هزینه ها را کاهش داده و سرورهای بیشتری را در هر متر مکعب، روی هم قرار دهد. سپس به این موضوع فکر کرد که اصولا باید سرور همواره روشن باشد،‌ پس چه نیازی است که دکمه ی خاموش کردن در آن وجود داشته باشد؟

وی به مهندسین دستور داد تا تمام اجزای غیر ضروری حذف گردند و در نهایت، گوگل سروری بسیار زشت اما باریک توسعه داد. حال می شد سرورهای بسیاری را بر روی هم قرار داد و کرایه کمتری نیز پرداخت کرد و به واسطه داشتن سرورهای بیشتر، از رقبا نیز جلو زد.

در کنار همه موفقیت های پیج در دو سال اول مدیریتش در گوگل، وی به زودی قرار بود عنوان شغلی خود را از دست بدهد.

به سوی سرزمین های وحشی

1300366618170

در نیمه اول سال ۱۹۹۹، گوگل محبوبیت بی حدی به دست آورد. شرکت، کارمندان، سرمایه گذاران و... همه رشد کرده بودند اما هنوز پول، خوب به دست نمی آمد.

پیج به همراه برین به دنبال سرمایه گذاران بیشتری بودند اما در راس خواسته هایشان، یک موضوع قرار داشت: او و برین باید بیشترین حق رای را به همراه اختیارات کامل برای تصمیم گیری در خصوص گوگل، داشته باشند.

در ابتدا، سرمایه داران دره سیلیکون به آنها خندیدند.

گوگل رشد می کرد و کم کم خنده ها محو می شدند. دو کمپانی بزرگ به نام های Kleiner Perkins و Sequoia Capital حاضر شدند با شرایط پیج، مبلغ ۲۵ میلیون دلار را در گوگل سرمایه گذاری کنند. اما این سرمایه گذاران نیز ضمن قبول شرط دو جوان بر مبنای مالکیت بیشترشان، می خواستند که پیج ۲۶ ساله از سمت مدیرعاملی کنار رود. آنها می خواستند یک «بزرگتر» بالای سر گوگل باشد. آنها گفتند: «یک مدیر عامل تراز اول می تواند تیم مدیریتی ممتازی را گرد هم آورد.»

پیج شرایط را پذیرفت زیرا گوگل برای رشد به پول نیاز داشت.

چند ماه بعد البته لری به کمپانی Kleiner Perkins گفت که نظرش تغییر کرده و به همراه برین، می خواهند خودشان شرکت را اداره کنند.

می گویند پیج همواره به عنوان شخصی شناخته شده که بیش از حد بقیه را در انجام امور کنترل می کند [Control Freak]. دوستان دوران دانشگاهش نیز بر این امر واقف بوده و می گفتند او مایل است همه کارها را خودش انجام دهد تا اینکه وظیفه ای را به کسی محول کند و آن شخص نیز دچار اشتباهی کوچک گردد.

18mjxp00a116hjpg

پیج به Doerr گفت: تنها یک نفر می تواند مدیر عامل گوگل باشد: استیو جابز.

حقیقت این است که پیج تصور می کرد برای اداره گوگل به هیچ کمکی نیاز ندارد. (دست کم کمک شخص دیگری به جزی سرگئی برین)؛ یکی از مدیران Kleiner Perkins به نام Doerr تلاش کرد تا به پیج بقبولاند کارش اشتباه است و نمی تواند شرکتی چنین عظیم را با بی تجربگی هدایت کند. وی از پیج خواست تا به سراغ ارشد ترین افراد دره سیلیکون برود و با آنها در خصوص این تصمیم مشورت کند؛ استیو جابز در اپل، Andy Grove در اینتل و جف بزوس در آمازون. جالب بود که لری نیز به آسانی این درخواست را پذیرفت.

ملاقات و صحبت ها انجام شدند و در نهایت لری نیز قبول کرد که کار گوگل با یک مدیرعامل کارکشته،‌ بهتر پیش خواهد رفت. البته او به Doerr گفت که تنها به شرطی این خواسته شما را قبول می کنم که این مدیر عامل «استیو جابز» باشد.

مشخصا این درخواست عملی نمی شد اما Doerr خوشحال بود که می شنید دست کم «یک نفر در جهان» وجود دارد که لری پیج برای این کار، قبولش دارد. Doerr به همراهی لری و سرگئی، مشغول به پیدا کردن کاندید های دیگر شدند. در نهایت نیز اریک اشمیت، مدیرعامل کمپانی Novell به آنها معرفی شد.

Google_2475563b

اشمیت به استخدام گوگل درآمد.

پیج در نگاه اول نظری معمولی به اشمیت کرد و می توان گفت کمی بیشتر از سایر مدیران از او خوشش آمده بود، چرا که او در اصل یک برنامه نویس بوده. او سال گذشته کدی را برای گوگل نوشته بود که همچنان مورد استفاده این شرکت قرار می گرفت.

گوگل، اشمیت را استخدام کرد. وی در ماه مارس ۲۰۰۱ به این شرکت پیوست و در ماه آگوست به سمت مدیر عاملی رسید.

لری اگرچه با این موضوع کنار آمده بود اما همچنان احساس خوبی نداشت و در خصوص جایگاه خودش پریشان بود. عنوان جدیدش می شد: «نماینده محصولات گوگل» و حس می کرد به زودی در شرکتی که روزی خودش ساخته، بی مصرف خواهد شد.

در دوره چند ماهه ای که اشمیت وارد گوگل شده بود، نگرانی را می شد در چهره ی پیج دید. در قسمت پیش در خصوص اخراج جمعی از مدیر پروژه ها برایتان گفتیم؛ این تصمیم لری در جولای سال ۲۰۰۱ و پس از ورود اشمیت به کمپانی یاد شده گرفته شد که بیشتر شبیه به فریادی برای اظهار وجودیت بود. فریادی که البته بیشتر از همه به خود پیج ضربه زد. از طرف دیگر وی به این دلیل مدیر پروژه ها را اخراج کرد که در اواخر، مستقیما به اشمیت گزارش می دادند؛ اخراج کردن آنها می توانست بالانس قدرت را دوباره اندکی متعادل سازد.

مدیر جدید، به احساسات کارمندان نیز توجه می کرد.

به وجود آورنده Gmail و مهندس سابق گوگل به نام Paul Buchheit می گوید: «هرگز به یاد ندارم کارمندان گوگل را تا آن حد غمگین دیده باشم. دست کم در بخش مهندسی. کارمندان احساس مالکیت به کمپانی داشتند؛ پنداری یک خانواده بزرگ گرد هم جمع شده. ناگهان برخی از دوستانمان از خانه اخراج شدند، بقیه هم که گویی یکباره از خواب بیدار شده بودند، پیش خود فکر می کردند، این، آنچه خیال می کردیم نبود. ما فکر می کردیم در این بازی همه با هم شریکیم.»

گوگل تا قبل از ورود اشمیت، راه درازی را با نحوه مدیریت لری پیج که گویی جلسه دفاع از پایان نامه بود طی کرده و کارمندان هم به این شرایط خو گرفته بودند. اما پس از انجام تغییر و تحولات، بسیاری به آرامی خوشحالی می کردند، زیرا فردی دست کم در ظاهر عاقل و مدبر تر بر سر کار آمده بود که به «احساس» کارمندان هم اهمیت می داد.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (18 مورد)
  • HazelNut
    HazelNut | ۱ خرداد ۱۳۹۴

    عاشق اریک اشمیتم ، مرد بسیار بزرگیه انتخاب اوله منه !

  • Hossein
    Hossein | ۱ خرداد ۱۳۹۴

    واقعا باید از این پیج درس گرفت

  • Taimaz Sanayi
    Taimaz Sanayi | ۱ خرداد ۱۳۹۴

    خیلی مشتاقانه منتظر قسمت بعدی این مقاله هستم ممنون

نمایش سایر نظرات و دیدگاه‌ها
مطالب پیشنهادی