ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

مقالات

یادداشت به مناسبت اتمام اتک آن تایتان: زندگی و دیگر هیچ*

به یاد دارم که در دوران تحصیل و در یکی از جلسات کلاس فیلمنامه‌نویسی، استاد تعریفی از یک داستان خوب ارائه داد که تا امروز در ذهنم مانده و تبدیل به خط‌کشی برای سنجش کیفیت ...

سینا فراهانی
نوشته شده توسط سینا فراهانی | ۲۵ آبان ۱۴۰۲ | ۲۰:۲۷

به یاد دارم که در دوران تحصیل و در یکی از جلسات کلاس فیلمنامه‌نویسی، استاد تعریفی از یک داستان خوب ارائه داد که تا امروز در ذهنم مانده و تبدیل به خط‌کشی برای سنجش کیفیت یک داستان شده است. می­گفت «داستانی خوب است که بتوان آن را در یک جمله خلاصه کرد.» همیشه هم برای مثال به سراغ سریال مشهور شبکه‌‌ی HBO می‌رفت و مدعی بود که تمام داستان جهان نغمه‌ی آتش و یخ در جمله‌ای خلاصه می‌شود که جایی بر زبان میستر ایمو جاری شد؛ منظور این استاد دانشگاه، جمله‌ی معروف «عشق، مرگ وظیفه است» بود. هرگز نتوانستم خلاف ادعایش را اثبات کنم و این گزاره را پذیرفتم.

کم‌تر از یک هفته از پایان انیمه‌ی اتک آن تایتان می‌گذرد. پایانی که تقریبا همه‌ی مخاطبانش را شوکه و مثل هر اثر هنری دیگری، آن‌ها را به دو دسته‌ی موافق و مخالف تقسیم کرد. احتمالا ده‌ها و شاید صدها خط در مورد این انیمه و داستانش خوانده باشید. در اینجا و این متن قصد ندارم شروع به نوشتن نکات ریز و پنهان مانده از نظر کنم یا تحلیل‌های سیاسی- اجتماعی مرتبط با پایان‌بندی را برای شما بنویسم، می‌خواهم از هنر نویسنده‌ای بنویسم که به شکل محیرالعقولی موفق به شکل‌دهی پایانی شایسته بر یک داستان عظیم شد. فعلی که بسیاری از نویسندگان بزرگ در انجام آن عاجز هستند. همراه ویجیاتو باشید.

توجه شود که در این متن به بخش‌های زیادی از پایان داستان اتک آن تایتان اشاره خواهد شد، پس اگر هنوز به انتهای داستان نرسیده‌اید، از ادامه‌ی مطالعه‌ی این متن خودداری کنید.

دنیای بی‌رحمی که همیشه زیبا خواهد بود

همراهی شخصیت‌های داستان با رنج‌های ریز و درشت، همیشه بخشی از ماهیت جهان اتک آن تایتان بوده است. اصلا ماهیت شکل‌گیری شخصیت‌های این داستان بر اساس رنج‌هایی است که آن‌ها از سر گذرانده‌اند. حتی شخصیت‌هایی مثل راینر و برتولت و در ادامه، شخصیتی مثل گبی هم قربانی و حاصل رنجی عمیق معرفی می‌شوند که ماحصل سال‌ها نفرت و تحقیر است. داستان اتک آن تایتان زمانی شروع می‌شود که ما مخاطبان با حقیقت این جهان آشنا می‌شویم یعنی دقیقا جایی که فصل سوم به پایان می‌رسد و بسیار از حقایق برای مخاطب عیان می‌شود. این مواجهه مخاطب با این جهان زمانی رخ می‌دهد که کار از کار گذشته است. مخاطب با جهانی روبه‌رو می‌شود که دو هزار سال است بر پایه جنگ، زیاده‌خواهی، نفرت و صدالبته که حماقت حاکمان شکل گرفته است.

مهم‌ترین هنر ایسایاما به عنوان نویسنده و خالق این اثر، ترکیب ظریف و هنرمندانه‌ی تمام این تاریکی و نفرت با شیرینی و لحظات خوش است. شخصیت‌های داستان با همه‌ی سختی‌ها و رنج‌هایی که تحمل می‌کنند، همچنان در حال «زندگی» هستند و ما را نیز با خود در این زندگی سهیم می‌کنند. ما هم مثل ساشا از دیدن تکه‌ای گوشت دودی شده روی دیوارهای بلند جزیره‌ی پارادایس ذوق می‌کنیم. ما هم مثل همه‌ی شخصیت‌های داستان زمانی که هیستوریا سعی می‌کند با مشت‌هایش به کاپیتان لیوای صدمه بزند لبخند می‌زنیم. همه‌ی ما از دیدن واکنش لیوای به شخصی که به شکل دلقک درآمده بود لذت بردیم و در نهایت، همه‌ی ما در آن آخرین شبی که همه‌ی شخصیت‌های محبوبمان در چادری جمع شدند و تا صبح «زندگی» کردند، از تماشایشان لذت بردیم.

چرا این ویژگی ایسایاما را مهم‌ترین هنر این نویسنده خطاب کردم؟ به نظرم دلیل اصلی این است که در این لحظات و به طور خاص در همان سکانس شب‌زنده‌داری شخصیت‌ها در چادر مهاجرین، این است که همه‌ی ما از عاقبت شوم، تاریک و دردناک شخصیت‌ها آگاه هستیم. همه‌ی ما دیده‌ایم که چه بلایی بر سر این دوستی‌ها آمده و چطور این هم‌رزمان سابق به روی یکدیگر اسلحه کشیده‌اند ولی با این حال ایسایاما موفق می‌شود با طراحی درست این لحظات خوش و کوتاه، لبخند را به مخاطبش هدیه دهد و یک بار دیگر مخاطب و شخصیت‌هایش را در مسیر «زندگی» کردن قرار دهد. این ویژگی نویسنده دقیقا چیزی است که در پایان‌بندی، اتک آن تایتان را از بسیاری از هم‌قطارانش متمایز می‌سازد و همان تک‌جمله‌ای را شکل می‌دهد که می‌توان داستان را با آن شرح داد. جمله‌ای که کمی جلوتر به آن می‌رسیم.

از رنج‌هایی که فقط مختص بشر است

آخرین باری که ایسایاما این مهارت را به کار می‌گیرد و مخاطب را در جریان زندگی قرار می‌دهد، لحظات پایانی داستان است. ارن یگر، شیطان جزیره‌ی بهشت مرده است و دوستان سابق این شیطان، قهرمانان جدید جهان هستند. افرادی که خودشان از فدارکاری ارن خبر دارند و از اینکه باید در مقابل دیدگان جهانیان نقش قهرمان را بازی کنند اصلا راضی نیستند.

نویسنده‌ی اتک آن تایتان اینجا هم ما در جریان زندگی قرار می‌دهد. آرمین، راینر، آنی، گبی، فالکو و... در کشتی نشسته‌اند در حال حرکت به سوی کشور مارلی هستند و سعی می‌کنند برای جشن پیروزی بشریت آماده شوند ولی نمی‌توانند با فداکاری ارن شوخی نکنند. حتی قبل از این لحظات و در خاطرات فراموش‌شده‌ی آرمین هم شاهد زندگی بین دو رفیق قدیمی هستیم. جایی که ارن و آرمین با هم شوخی می‌کنند و حتی آرمین از اینکه ارن او را محکم کتک زده گلایه دارد.

در تمام این لحظات اما تلخی وقایعی که هم ما و هم شخصیت‌ها تجربه کرده‌اند قابل فراموش شدن نیست. ایسایاما به عنوان یک نویسنده‌ی چیره‌دست دقیقا دست روی نقاطی از احساسات بشر می‌گذارد که چنان جهانی، ازلی و ابدی است که نتوان شخصی را روی زمین پیدا کرد که مدعی شود با این رنج‌ها هم‌ذات‌پنداری نمی‌کند. اجازه بدهید مثالی از قسمت اول این انیمه برایتان بیاورم.

در همان دقایق نخست داستان بود که ما و ارن و میکاسا شاهد قتل فجیع مادر ارن بودیم. مادری که در ابتدا فریاد می‌زد و از فرزندش و میکاسا می‌خواست تا فرار کنند و جان خود را حفظ کنند ولی در لحظات آخر دست بر دهانش می‌گذارد و بی‌صداترین فریاد ممکن را سر می‌دهد. فریادی که در اوج ناامیدی و استیصال از عزیزانش می‌خواهد تا او را ترک نکنند و کمکش کنند. این تقلای بشر برای زندگی در نهاد همه‌ی ما هست و همه می‌توانیم این خواسته‌ی غیرممکن مادر ارن را حس کنیم.

به قسمت پایانی برگردیم. جایی که ارن تمام حقیقت نقشه‌اش را برای آرمین و ما فاش کرده و روی دریا خون ایستاده است. آنجا ارن نه تایتانی قدرتمند است و نه رهبری آپارتاید، به دنبال تصفیه‌ی جهان. در آن لحظه ارن فقط پسری است که غریزه‌اش را فریاد می‌زند. ارن با صورتی ورم کرده فریاد می‌زند که نمی‌خواهد بمیرد و می‌خواهد سال‌هایی طولانی در کنار میکاسا، آرمین و باقی دوستانش زندگی کند. شاید به همین دلیل هم باشد که آرمین تنها کسی است که بعد از دیدن سر بریده شده‌ی ارن در آغوش میکاسا چنان نعره می‌کشد و نمی‌تواند جلوی ضجه‌هایش را بگیرد، چرا که فقط آرمین این جملات ارن را شنید.

می‌بینید که ایسایاما چطور با ساده‌ترین خواسته‌ها و نیازهای بشری داستانی به این عظمت را روایت می‌کند؟

داستانی عاشقانه و در اوج

در مورد قسمت پایانی انیمه‌ی اتک آن تایتان و به طور کلی پایان‌بندی این داستان بزرگ می‌توان ساعت‌ها صحبت کرد و صدها خط نوشت ولی وقتی از دور به داستان نگاه می‌کنیم، زوایای گوناگونی می‌بینیم که می‌توانیم تمام داستان را با یکی از آن‌ها برچسب بزنیم. می‌توانیم تمام داستان را بیاینه‌ای ضدجنگ ببینیم از نویسنده‌ای که ویران‌کننده‌ترین سلاح بشر در سرزمینش فرود آمد. می‌توان تایتان‌ها را سلاح‌هایی اتمی دید که پس از پایان کارشان نتیجه‌ای جز ویرانی و نفرت برجای نمی‌گذارند. یا می‌توان اتک آن تایتان را  داستانی عمیق در مورد فاشیسم و دلایل شکل‌گیری آن در جوامع تحقیرشده دانست و از همین جهت هم شجاعت نویسنده را تحسین کرد که با جسارتی مثال‌زدنی، زاویه دید داستانش را نه در مقابل فاشیسم که در درون آن قرار داده و خواسته تا شکل‌گیری یک جامعه و دولت آپارتاید را از درون آن نمایش دهد. همچنین می‌توانید آن را برداشتی دقیق از داستان قوم یهود بدانید و پایانش را نیز پیش‌بینی ایسایاما از شرایط دنیا ببینید.

تمام این‌ها درست هستند. تمام این زوایا و زیرمتن‌ها در داستان لحاظ شده است ولی اگر الان و در پایان متن بپرسید که آن تک‌جمله چیست و با کدام جمله می‌توان همه‌ی داستان طولانی ارن و دوستانش را خلاصه کرد، شخصا به سراغ هیچکدام از موارد بالا نمی‌روم. اگر بخواهم همه‌ی داستان را در جمله‌ای خلاصه کنم، آن جمله چیزی نیست مگر دیالوگی که میکاسا در یکی از قسمت‌های ابتدایی داستان می‌گوید؛ «این جهان بی‌رحم است ولی همچنان زیباست».

ایسایاما در تمام لحظات تلخ و سیاه داستانش این جمله را فراموش نمی‌کند. ایسایاما در پایان داستان تقریبا تمام شخصیت‌هایش را به سرمنزل مقصود می‌رساند و قوس‌های شخصیتی آن‌ها را به بهترین شکل ممکن به پایان می‌رساند تا زیبایی دنیا را یادآور شود. ولی از سوی دیگر پایان تلخ ارن و میکاسا و آرمین را فراموش نمی‌کند تا بی‌رحمی این جهان را هم یادآور شود. در انتهای داستان قدرت/ نفرین تایتان‌ها برای همیشه از بین می‌رود ولی جنگ بین انسان‌ها به پایان نمی‌رسد. انسان‌هایی که دیگر قدرت تایتان‌ها را در اختیار ندارند دست به ساخت سلاح‌هایی می‌زنند تا خرابی‌های بزرگ‌تری از تایتان‌ها ایجاد کنند. زمانی که دو دوست (ارن و آرمین) برای آخرین بار یکدیگر را در آغوش می‌کشند به یکدیگر قول می‌دهند که در جهان پس از مرگ منتظر یکدیگر می‌مانند ولی از طرفی پذیرفته‌اند که این دیدار قرار است در جهنم باشد چرا که دست‌هایشان به خون انسان‌های زیادی آلوده شده است. حتی کایپتان لیوای هم موفق می‌شود تا آخرین دستور فرمانده اروین را اجرا کند ولی به عنوان قوی‌ترین سربازی که بشر به چشم دیده، مجبور است تا باقی عمرش را روی صندلی چرخ‌دار بگذراند.

در تمام این جمع‌بندی‌ها ایسایاما دیالوگی که برای میکاسا نوشته بود را فریاد می‌زند و می‌گوید که «این دنیا بی‌رحم است، ولی همچنان زیباست» پس شاید بهتر است بیشتر به حرف نویسنده‌ی یکی از بهترین داستان‌های هزاره‌ی سوم گوش دهیم از همین زیبایی‌های این دنیای بی‌رحم استفاده کنیم و در کنار عزیزانمان «زندگی» کنیم.

*نام فیلمی به کارگردانی عباس کیارستمی که در سال ۱۳۷۰ منتشر شد

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (6 مورد)
  • Two-crowned
    Two-crowned | ۲۸ آبان ۱۴۰۲

    البته تو متن اشتباهی نوشته شده و فاشیسم و آپارتاید هم معنی هم اومدن. آپارتاید رو نمیشه کنار فاشیسم قرار داد. آپارتاید تبعیض نژادی و فاشیسم ملی گرایی افراطیه. شاید بشه گفت نازیسم (نژادگرایی افراطی) آپارتاید رو در داخل خودش داره و فاشیسم می تونه تبعیض نژادی نداشته باشه.

  • wolf Morgan 1389y
    wolf Morgan 1389y | ۲۷ آبان ۱۴۰۲

    چه یادداشت زیبایی

  • Shadi.h
    Shadi.h | ۲۶ آبان ۱۴۰۲

    چه زیبا نوشتید🥲

  • parsasalehi0909
    parsasalehi0909 | ۲۶ آبان ۱۴۰۲

    از نظر من انیمه ی خوبی بود اما دیگه شاهکار نبود. پایان بندی متوسطی هم داشت ولی شروعش بشدت عالی بود و هیچ وقت هم بجز بعضی از جاهای فصل چهار افت نکرد

  • Wind
    Wind | ۲۵ آبان ۱۴۰۲

    پایان زیباترین چیزی که توی دنیا فانتزی دیدم

  • hello commander 2
    hello commander 2 | ۲۵ آبان ۱۴۰۲

    تنها سایتی که اهمیت به پایان رسیدن این شاهکار رو بازتاب داد ویجیاتو بود

مطالب پیشنهادی