پرورش هوش هیجانی از آنچه تصور می کنید دشوارتر است
هوش هیجانی به زبان ساده به توانایی فرد در شناسایی و درک احساسات خود و دیگران، و استفاده از این اطلاعات برای تصمیم گیری گفته می شود. هوش هیجانی، ویژگی های بسیار پیچیده ای از ...
هوش هیجانی به زبان ساده به توانایی فرد در شناسایی و درک احساسات خود و دیگران، و استفاده از این اطلاعات برای تصمیم گیری گفته می شود. هوش هیجانی، ویژگی های بسیار پیچیده ای از جمله همدلی، همدردی و ترحم را در بر می گیرد. این ها با «خوب رفتار کردن با دیگران» فرق دارند. ویژگی های مورد بحث به شما اجازه می دهند بفهمید طرف مقابلتان پیام شما را چگونه دریافت می کند، تا بتوانید خودتان را با وی بهتر تطبیق دهید. برای مثال، اگر رئیس هستید، شاید متوجه شوید نوع خاصی از ارتباط روی یکی از کارمندانتان اثربخش است و روی دیگری خیر. تشخیص این تفاوت باعث می شود برای نزدیک شدن به هر کدام استراتژی متفاوتی در پیش بگیرید.
با این حال در واقعیت اغلب ما حس می کنیم کسانی که به صورت روزمره با آنها در ارتباط هستیم به شدت با کمبود هوش هیجانی مواجه اند؛ مثل رئیس، شریک کاری و یا کارمندانی که کوچکترین اهمیتی برای دیگران قائل نیستند. حتی همسر ما نیز ممکن است ما را با عدم همدلی خود شگفت زده کند. آنهایی که از قصد خودروی خود را در جای دو اتومبیل پارک می کنند نیز نیازی به معرفی ندارند. هر کدام از اینها ممکن است باعث آزار، عصبانیت و نا امیدی ما شوند. اما خود ما چه؟ ما اغلب مواقع متوجه نیستیم که خودمان نیز به نوعی همین کار را می کنیم. علت این امر تفاوت زاویه ی دید است.
در ادامه ی این مطلب با دیجیاتو همراه باشید.
تفاوت زاویه ی دید
آدام گرنت در کتاب پرفروش خود به نام Give and Take در این باره توضیحاتی داده است. او در توضیح چیستیِ تفاوت در زاویه ی دید می گوید: «ما وقتی به شخصه از لحاظ جسمانی یا روانی حالت پرتنشی را تجربه نمی کنیم، تأثیر آن را به شدت دست کم می گیریم. برای نمونه، شواهد نشان می دهند که پزشکان، به طور مداوم فکر می کنند بیمارانشان از آنچه در واقعیت وجود دارد، درد کمتری می کشند. آنها تا وقتی خودشان در آن وضعیت گرفتار نشوند نمی توانند حس بیماران خود را کاملاً درک کنند».
جاستین باریسو درباره ی تجربه ی شخصی خودش از این موضوع می گوید «همسر من، که یکی از سختکوش ترین کسانی است که می شناسم، عادت دارد وقتی کیسه ی زباله را برای دور انداختن از داخل سطل بیرون می آورد، به جای آن کیسه ی تازه درون سطل نمی گذارد. ما دو فرزند کوچک داریم. بنابراین همیشه وقتی او می خواهد کیسه ی تازه ای داخل سطل قرار دهد مشکلی اضطراری پیش می آید و او را از این کار باز می دارد. اما من برای مدتها نمی توانستم این موضوع را درک کنم. همیشه با خودم فرک می کردم مگر تعویض کیسه ی زباله چند ثانیه بیشتر طول می کشد؟»
او ادامه می دهد: «اما چیزی نگذشت که متوجه شدم خودم هم عیناً همین رفتار را دارم. همسر من از اینکه بدون بردن ظرف غذایم به آشپزخانه میز غذا را ترک کنم متنفر است. من هم همیشه به او اطمینان می دهم که «یکی دو دقیقه ی دیگر» این کار را انجام می دهم. با این حال چند روز پیش، در حالی ظرف غذایم را به آشپزخانه بردم که یک ساعت از زمان صرف غذا می گذشت و خب این اولین بار نبود که این کار را کرده بودم. در آن لحظه متوجه شدم خودم هم دقیقاً همان کاری را می کنم که بابتش به دیگران خرده می گیرم».
آزمایشی که توسط لوران نوردگرن، روانشناس دانشگاه نورث وسترن رهبری شد، ماهیت شگفت انگیز تفاوت در زاویه ی دید را بهتر به تصویر می کشد. از شرکت کننده های این آزمایش خواسته شده بود پیش بینی کنند نشستن به مدت پنج ساعت در سردخانه ای با دمای زیر صفر، چقدر درد خواهد داشت. گروه اول در حالی به این سؤال پاسخ می دادند که یکی از دست هایشان داخل سطل آب ولرم قرار داشت. گروه دوم نیز در حالی به این سؤال پاسخ می دادند که یک دستشان درون سطل آب یخ بود. همانگونه احتمالاً متوجه شده اید، آن دسته از افراد که دستشان داخل سطل آب یخ قرار داشت بیشترین درد را برای نشستن در اتاقی با دمای زیر صفر پیش بینی کردند. اما نتایج حاصل از بررسی گروه سوم، بیش از همه تعجب شما را بر خواهد انگیخت.
از گروه سوم شرکت کنندگان نیز خواسته شده بود یک دستشان را در سطل آب یخ فرو ببرند، سپس آن را از سطل خارج کنند، و پس از ده دقیقه، درد حاصل از پنج ساعت نشستن در سردخانه را پیش بینی کنند.
نکته ی جالب این آزمایش این بود که پیش بینی های آنان درست مثل گروهی بود که دستهایشان در سطل آب ولرم قرار داشت. آنها تنها ده دقیقه قبل از آن دمای زیر صفر را تجربه کرده بودند، اما به محض آنکه دیگر در معرض درد حاصل از آن قرار نداشتند نمی توانستند به درستی آن را به یاد بیاورند.
تفاوت زاویه ی دید توضیح می دهد چرا ما نمی توانیم خودمان را جای همکارمان بگذاریم؛ حتی اگر موقعیتی بسیار شبیه به آنچه وی تجربه می کند را تجربه کرده باشیم. اگر موقعیت فردی از تجربه ی قبلی ما متفاوت باشد که دیگر اوضاع از این نیز بدتر خواهد بود.
چطور این فاصله را پر کنیم؟
این همان جایی است که هوش هیجانی به میدان می آید.
ما وقتی ویژگی هایی مثل همدلی و ترحم از خود بروز می دهیم، نمی توانیم موقعیت طرف مقابل را از زاویه ی دید خودمان درک کنیم و به همین دلیل تمام تلاشمان را به کار می بندیم تا آن را از دید خود وی احساس کنیم. شاید برای درک احساس وی به تجربیات و گذشته ی خود مراجعه کنیم، اما این کافی نیست و باید از این نیز فراتر برویم.
ابراز همدلی به معنای واقعی کلمه، یعنی ببینیم «چرا». ما باید از خودمان بپرسیم: چرا تغییر خاصی برای فردی تا این حد دشوار است؟ او برای این کار با چه دشواری هایی روبروست که من نمی بینم؟ چرا ما احساس متفاوتی نسبت به او داریم؟ اگر نمی توانید پاسخ درستی به این سؤال ها بدهید، کار کردن در کنار شخص مورد نظر را برای مدتی امتحان کنید تا بتوانید از دید خودش، از آنچه واقعاً روی می دهد سر در بیاورید. انجام این کار به شما کمک می کند اعضای تیم و خانواده ی خود را نه از دید یک فرد ایراد گیر، بلکه آنطور که هستند ببینید. این کار باعث می شود درک بهتری از موقعیتشان پیدا کنید و به این نتیجه برسید که آنها به کمک نیاز دارند، نه عیب جویی.
این مسئله اهمیت زیادی دارد، چرا که همه ی ما در برهه ای زندگی خود، با مشکلاتی درگیر خواهیم شد. وقتی ما برای درک موقعیت دیگران و کمک به آنها تلاش کنیم، آنها نیز تلاش بیشتری برای این کار خواهند کرد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
عالی بود اقای ادیب فقط میام این سایت برای مطالب شما درود برشما بخاطر این مطالب زیباتون
عالی
مرسی یکم بیشتر از این مطالب بزارید
خوب بود مرسی :)