زبان طراحی متریال چگونه به گوگل آمد؟ [قسمت اول]
داستان تبدیل شدن گوگل به شرکتی که نرم افزارهای فوق العاده زیبا می سازد همان سرگذشت تکامل تکنولوژی در عصر موبایل است. تا همین چند سال نمی شد این را گفت، اما امروز این شرکت، نرم ...
داستان تبدیل شدن گوگل به شرکتی که نرم افزارهای فوق العاده زیبا می سازد همان سرگذشت تکامل تکنولوژی در عصر موبایل است.
تا همین چند سال نمی شد این را گفت، اما امروز این شرکت، نرم افزارهایی را ارئه می کند که از نظر طراحی بهبود قابل توجه ای یافته اند و حتی از این لحاظ از هر کمپانی نرم افزاری دیگری بهتر عمل می کند و اگر تصورتان این است که اپل شایستگی دریافت این عنوان را دارد، بهتر است تعصبات خود را کنار گذاشته و سپس مقایسه ای منطقی میان اندروید و iOS انجام دهید.
بهتر است برای این منظور با نوتیفیکیشن ها شروع کنیم، قابلیتی کلیدی چون ما اهمیت زیادی برای آنها قائلیم. عملکرد اپل در این حوزه چگونه بوده است؟ در آیفون نوتیفیکیشن ها روی لاک اسکرین نمایش داده می شوند. اما مراقب باشید، زیرا اگر بخواهید یکی از آنها را باز کنید و انگشتتان را به درستی رویش نکشید، آن را از دست خواهید داد.
آن نوتیفیکیشن کجا رفته است؟ برای فهمیدن این قضیه انگشت خود را از لبه بالایی نمایشگر به پایین می کشید و با لیستی نامرتب از اعلان ها روبرو می شوید که با استفاده از هدرها و تقسیم کننده ها از هم جدا شده اند و حتی اگر خواست درونی تان این باشد که براساس زمانبندی مرتب شده باشند، برپایه نوع اپلیکیشن دریافت کننده شان سازماندهی شده اند.
در ادامه این مطلب با دیجیاتو همراه باشید.
نمونه این اتفاق در هر قسمتی از iOS هم رخ می دهد و زمانی که این مساله را با عملکرد آخرین نسخه اندروید به نام آبنبات چوبی مقایسه نمایید بیشتر به وخامت آن پی می برید.
در آبنبات چوبی، اعلان ها به صورت کشویی و از بالای نمایشگر نشان داده می شوند و با اشاره روی هرکدامشان مستقیما به اپلیکیشن مربوطه می روید و امکان آنکه به اشتباه وارد محیط فیسبوک، مپس یا اوبر شوید بسیار پایین است.
اما پشت چیزی که شما می بینید هوش و نبوغ نهفته است؛ الگوریتمی که به شکلی نامرئی تشخیص می دهد کدام نوتیفیکیشن ها برای شما اهمیت بیشتری دارند و در نتیجه آنها را در موقعیت بالاتری قرار می دهد و علاوه بر این احتمال آنکه دست خود را به اشتباه روی یکی از آنها بکشید هم وجود ندارد و احتمال آنکه به ناخواسته وارد اپلیکیشن اشتباه شوید بسیار کم است.
در واقع اندروید در بخش های زیادی نسبت به اپل منطقی تر عمل کرده و بیشتر به جزئیات توجه نموده است. در محیط این سیستم عامل، با اشاره روی هر دکمه، رنگ خاصی به نمایش در می آید که روشی هوشمندانه برای نشان دادن این مساله است که سیستم عامل مفهوم اشاره های شما را می فهمد و از طرفی اپلیکیشن ها هم در کوتاه ترین زمان ممکن به فرامین پاسخ می دهند.
چنین توجه ای به جزئیات پیشتر از عادات و مشخصه های اپل بود و امروز در زمره خصوصیات گوگل قرار دارد. زبان طراحی متریال (همان زبان روبه توسعه گوگل برای تلفن های همراه، تبلت ها و سیستم های دسکتاپ) که سال گذشته معرفی شد، ثبات بالایی را در تعاملات کاربران با اپلیکیشن ها به ارمغان می آورد؛ این زبان حاوی قوانین نامرئی است که هر چیزی را مدیریت می کنند و به همین دلیل است که کاربران در حین استفاده از اپلیکیشن های مختلف حس آشنایی را تجربه می کنند و در کنار آن از دو فاکتور زیبایی ظاهری و کارایی نیز بهره می برند و از همین روست که طراحان بسیاری اندروید را بیشتر از رقیبش می پسندند.
در حالی که iOS همچنان به حرکت لاک پشتی خود ادامه می دهد و مدتهاست که بهبود قابل توجهی پیدا نکرده، گوگل در تلاش است یک زبان منسجم و یکپارچه بسازد که به سادگی روی موبایل های مختلف اجرا شود و از انعطاف پذیری لازم برای ورود به ساعت های هوشمند و اتومبیل ها نیز برخودار باشد.
به گفته نیکلاس جیتکاف که سرپرستی پروژه زبان طراحی متریال را بر عهده داشت: «مساله حتی صرفا به ایجاد یک رابط کاربری برای یک موقعیت هم مربوط نمی شود و به طراحی تعاملاتی ربط پیدا می کند که از یک دستگاه به دستگاه دیگر متفاوت است.»
گوگل سال ها زمانش را صرف این کرد که بهترین طراحی را بیابد و در برخی موارد حتی تیشه بر ریشه خود زد. به گفته جان ویلی، طراحی که مدت نه سال برای گوگل کار کرد و از نزدیک شاهد تغییر یافتن این شرکت بود: «زمانی که واحد طراحی را به گوگل آوردیم بسیاری از مردم به ما خندیدند.» وی ادامه داد: «به همین خاطر استخدام نباوغ طراحی برای ما بسیار دشوار شد زیرا در آن زمان اینطور به نظر می رسید که ما از اعتبار و شهرت کافی در حوزه طراحی برخوردار نیستیم.»
در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با تاریخچه شرکتی آشنا کنیم که زمانی برداشتی از طراحی نداشت و حال به چنان جایگاهی رسیده که نام دارانی چون اپل نیز از آن یاد می گیرند.
طراحی، پیش از زمان لازم به گوگل آمد
هشت سال پیش، ایولین کیم نخستین تصویر ساز و طراحی بود که در تیم محصولات گوگل استخدام شد. او یک طراح گرافیک بود که ذهنی سرشار از ایده های ناب در مورد زیبایی و کارایی داشت و حضورش در دانشکده معروفی چون Rhode Island نیز شکل گیری این ایده ها را قوت بخشیده بود.
داگلاس باومن رئیس او یک طراح وب بود. او نیز همین تصور را در مورد ایولین داشت و به همین دلیل از خانم کیم خواست که روی پروژه مخفی اش کار کرده و طراحی تقریبا همه محصولات گوگل را تغییر دهد. این کار یک دلیل مهم داشت. گوگل برای آنکه ارائه ایده های جدید را برای کارکنانش راحت تر نماید و سد کاغذبازی های اداری را از مقابل نوآوری های آنها بر دارد، به گروه های کوچکی تقسیم شده بود. از همین رو، هر کدام از تیم های محصولات این شرکت دارای دو طراح بودند که حاصل تلاششان را پس از آنکه کار اصلی انجام گرفت زیباتر می کردند، منتها در آن زمان یک آرمان بزرگ تر پشت کارهای آنها وجود نداشت.
همین مساله مشکلاتی را به وجود آورد. آیا نباید همه محصولات این شرکت اصول طراحی مشترکی را دنبال می کردند؟ کیم در صحبت های خود به نمونه ای جالب اشاره می کند.اعضای تیم او کلیه نمونه های مربوط به لوگوی خود گوگل را از روی هزاران محصول جمع آوری کردند و جالب است بدانید که آن تیم با یک لوگوی واحد روبرو نبود و هر کدامشان چند پیکسلی با هم اختلاف داشتند. حتما می توانید تصورش را کنید که با گذشت زمان چه اوضاعی به وجود آمده بود و بررسی های تیم تحت سرپرستی کیم چه نتایج بدی را به دنبال داشت.
بنابراین ظرف تنها چند هفته، کیم و همکارانش یک زبان طراحی یکپارچه را ایجاد کردند که دربرگیرنده ایمیل، نقشه ها و سرچ می شد و پروژه Kanna نام داشت (یک کلمه ایسلندی به معنای کشف). در نهایت این گروه با دلهره و نگرانی فراوان کار خود را به اریک اشمیت مدیرعامل وقت گوگل و ماریسا میر (مهندسی که تجربه ای در زمینه طراحی نداشت و از خوش اقبالی اش توانسته بود سمت ریاست بخش تجربه کاربری گوگل را از آن خود نماید) تحویل دادند.
اوضاع آنطور که کیم تصور می کرد خوب پیش نرفت و طراح های ارائه شده آنها نتوانست نظر تیم مدیریتی را جلب کند. اشمیت و میر با اصل پروژه مشکلی نداشتند اما طرح ارائه شده از سوی کیم را برای شروع مناسب نمی دیدند.
این همان دورانی بود که به تعبیر میر، گوگل طراحی را درک کرد چراکه آنها 42 نمونه مختلف از رنگ آبی را برای هایپرلینک ها بررسی کردند تا دریابند که مردم بیشتر روی کدامیک کلیک می کنند. این کار اما یک فلسفه طراحی نبود و بیشتر به نوعی ترس افراطی از خراب شدن ماشین پول ساز گوگل شباهت داشت. در واقع این شرکت روی رشد متمرکز شده بود نه زیبایی و بیشتر به سرعت اهمیت می داد و به همین خاطر یکی از نخستین تلاش ها برای تعریف فلسفه طراحی در آن در نطفه خفه شد.
تنها چهار سال بعد، یعنی در سال 2011 میلادی، پروژه ای مشابه به همین از سوی لری پیج که تازه در سمت مدیر عاملی خود ابقا شده بود به ایولین کیم محول گردید.
از زمان کلید خوردن این پروژه زمان زیادی نگذشته بود که پیج با اعتماد به نفسی بالا به اهالی مانتین ویو گفت که این شرکت حالا به زیبایی و تجربه کاربری اهمیت می دهد. از نظر کارکنان این شرکت، اظهارات پیج بیشتر به توهم شباهت داشت و با خود می گفتند که آیا اینجا گوگل است؟ این لری پیج است که چنین حرف هایی می زند؟ زمانی که از پیج سوال شد برای زیباسازی گوگل از چه چیزی الهام گرفته شده است او از پاین نام برد؛ نوعی سیستم ایمیلی که در دوران دانشگاه او بسیار رایج بود و مهم ترین مزیتش سرعت آن بود.
پاسخ پیج به فلسفه ای اشاره داشت که هنوز هم بر ذهن بسیاری از مهندسان تسلط دارد: بهترین طراحی فاقد هرگونه طراحی است چراکه سرعت بیش از هر چیز دیگری اهمیت دارد.
افزودن هرگونه عامل زیباکننده به یک اینترفیس کاربری صرفا باعث کاهش سرعت آن می شد و بس و این فلسفه تا سال ها مورد قبول بسیاری بود. در زمانی که از عمر کامپیوترهای شخصی مدت زیادی نگذشته بود و اینترنت شکل امروزی اش را نداشت، مادامی که درخواست ها در سریع ترین زمان ممکن اجرایی می شدند ظااهر و زیبایی اهمیت چندانی نداشت. این در واقع نسخه ای از یک قاتون اصطلاحا دو ثانیه ای بود که در دهه 1970 میلادی ابداع گردید: بر اساس آن قانون، راننده ها برای حفظ ایمنی و جلوگیری از برخورد با ماشینی که مقابلشان قرار داشت باید حداقل دو ثانیه با آن فاصله داشته باشند. در مورد کامپیوترها هم گفته می شود اگر رایانه ای در این بازه زمانی به فرمان کاربران پاسخ نمی داد، به طور طبیعی آن را ترک می کردند.
و اما پاین؛ این همان لغتی است که خرد برآمده از کامپیوترها را معرفی می کند. با این همه، در سال های بین 2007 تا 2011، اتفاقی مهم رخ داد که نه به لری پیج و گوگل بلکه فرهنگ وسیع تر تکنولوژی مربوط می شد. تغییر ماهیت گوگل از شرکتی که به طراحی اهمیت نمی داد به شرکتی که نرم افزارهایی با طراحی منحصربفرد و زیبا تولید می کرد و این در واقع همان داستان توسعه تکنولوژی در عصر موبایل است.
در جستجو برای یک مدیر طراحی تازه
ماتیاس دورت (Matias Duarte) پرسابقه ترین طراح گوگل است که به رنگ ها علاقه زیادی دارد و این مساله را می توان در لباس پوشیدنش هم مشاهده کرد.
در سال 2010 که دورت پس از سرپرستی تیم طراحی پالم و Web OS به گوگل آمد، کارهایش تقریبا افتضاح بودند: همگی آنها متوقف شده بودند اما از طرفی هم، طراحی اصولی داشتند. او وظیف یافته بود که دستی به سر و روی اندروید بکشد اما دیری نپایید که وظایف تازه ای به وی محول گردید.
دورت در جریان مصاحبه اسلایدی را نشان می دهد و می گوید: «نگاه کردن به جیمیل در این وضعیت برای من دردناک بود اما قضیه این نیست که گوگل متوجه این کاستی ها نمی شد بلکه اصل مساله این است که نمی دانست چطور باید طراحی آن را تغییر دهد.
آنطور که دورت می گوید گوگل در آن زمان گویی به ساخت محصولات نازیبا کمر بسته بود و همین مساله باعث جذب افرادی شده بود که در آن کار می کردند. آن وقت ها تصویری کارتونی در فضای مجازی همه گیر شده بود که به صورت طنز چارت های سازمانی شرکت ها را به تصویر می کشید و خود گویای همه چیز بود.
با نگاهی به این تصاویر می توان حدس زد که هر کدام از شرکت های حوزه تکنولوژی برای خود نظم و قانون مشخصی داشته اند اما زمانی که به گوگل می رسیدیم با مجموعه ای از خطوط روبرو بودیم که هر کدام بی هدف به سمتی نشانه رفته اند. به بیان دیگر گوگل ساخته شده بود تا مشوق بی نظمی هایی باشد که به ارائه ایده های جدید می انجامند. اما در طرح های عالی و بی نظیر کمتر می توان اینگونه بی نظمی ها را یافت.
اگر نگاهی به چارت کارتونی اپل بیاندازید، استیو جابز را فردی عصبانی می بینید که با نقطه قرمز رنگ مشخص شده است. جابز یک طراح نبود اما شرکتی را طراحی کرد که تنها یک دیدگاه داشت: اینکه یک محصول باید چگونه باشد.
حتی دورت هم تایید می کند که بی نظمی های گوگل او را نیز تحت تاثیر قرار داده بود. او می گوید: «بارهای شده بود که علیرغم توانایی برای تصمیم گیری خلاقانه، به نتایج مطلوبی نمی رسیدم. فکر می کردم بهترین کاری که می شود انجام داد این است که واحدهایی کوچک را پی ریزی کنم که هر کدام نیز طراح مختص به خود را داشته باشند که خوشبختانه این کار نیز به ایجاد انسجام در طرح ها انجامید.»
دورت که بدنبال راهکاری برای حل این مشکل می گشت انتخاب های زیادی نداشت. در آن دوران شرکت هایی مانند اپل که مرتبا طرح هایی بی نظیر ارائه می کردند به خاطر داشتن مدیرانی شهرت داشتند که رابطه ای نزدیک با طراحان ارشد خود برقرار می کردند. اما اینکه شرکت ها تلاش کنند به خوبی اپل و مانند آن کالاهایشان را طراحی کنند کاری احمقانه است چراکه این شرکت ها توانایی بازآفرینی تاریخچه و روابط آن را ندارند.
یک طراحی خوب صرفا به محصول مربوط نمی شود بلکه به خود سازمان و تاریخچه شکل گیری آن نیز ارتباط پیدا می کند.
در مورد گوگل باید بگوییم که این شرکت احتمالا انتخابی جز اولویت بخشیدن به طراحی خود در سال 2011 نداشت. اپل هم که مدیون کمالگرایی خود در طراحی بود تدریجا به جایگاه ارزشمندترین شرکت در تاریخ جهان بدل می شد.
محصولات این شرکت برای رقابت با فناوری اپل باید طراحی خوبی می داشتند. اما دیدگاه پیج در رابطه با طراحی بازتاب نوعی گرایش وسیع تر در تکنولوژی بود که جرقه آغازش از حدود یک دهه قبل کلید خورده بود.
آنطور که برت لیدر مدیر طراحی Android Wear اشاره می کند، طراحی وب در میانه های دهه 2000 میلادی که گوگل در حال اوج گرفتن بود روی فاکتور توانایی تمرکز داشت. اینکه شرکتی خودش اقدام به ساخت یک محصول می کرد امری بسیار مهم تلقی می شد و این مساله برای آن شرکت اعتبار ویژه ای را به خصوص در سیلیکون ولی به وجود می آورد.
در مقابل اغلب سایت هایی که در آن دوران طراحی خوبی داشتند از لحاظ عملکرد در سطح مطلوبی نبودند و به همین خاطر طرح های بلند پروازانه معمولا در جامعه مهندسین جدی گرفته نمی شدند.
وسواس فکری گوگل نسبت به اصول فنی به حدی زیاد بود که می شد آن را در جزئیاتی نظیر لوگوی اندروید نیز مشاهده کرد و زبان کاربردی اما عاری از احساس ساده ای که برای محصولاتش انتخاب کرده بود هم مورد توجه اهالی سیلیکون ولی بود (که برای کالاها و طرح های بومی ارزش زیادی قائل بودند) و هم اینکه با اصول قدیمی تعاملات انسان و کامپیوتر همخوانی داشت: کاربرپسندترین کاری که می توانستید انجام دهید این بود که سرعت یک کامپیوتر را بالا ببرید زیرا آن سیستم تنها در صورتی می توانست مورد توجه قرار بگیرد که سرعت کافی داشته باشد. هرچه سرعت یک رایانه بیشتر می شد، به صورت ناخودآگاه افراد را وادار می کرد که زمان بیشتری را صرف کار کردن با آن نمایند.
البته همه اینها به مرور زمان تغییر کرد. عاقبت قدرت پردازشی از نظر اهمیت به جایگاه دوم تجربه کاربران سقوط کرد. این مساله تا حدودی به خاطر پیشرفت هایی است که در پهنای باند انتقال داده رخ داد که به دنبال آن، سرعت ارزشش را به عنوان تنها فاکتور مهم در تصمیم گیری کاربران از دست داد.
اما دستگاه های موبایل همان عاملی هستند که باعث شدند فاکتور طراحی نقشی مهم پیدا کند. برخلاف سیستم های دسکتاپ که چندین دهه طول کشید جای خود را به عنوان یکی از لوازم اصلی در منازل باز کنند، آیفون عصر تازه ای از نوآوری را رقم زد که هم به کار متخصصان کامپیوتر می آمد و هم افرد تازه کار (از توسعه دهندگان نرم افزار گرفته تا مادربزرگ ها).
در آن دوران، همه در حال فراگیری در رابطه با دستگاه های موبایل بودند و همین مساله مهندسان و طراحان را بر آن داشت تا در مورد کارایی این دستگاه ها در مقیاس های وسیع بازنگری کنند.
تجربه کاربری یا همان اصلی که با سرعت دیکته شده اپل و مایکروسافت تکامل می یافت، با ارائه اپلیکیشن های جدید که انجام کارها را ساده تر می کردند، به سمت جلو در حرکت بود و مرتبا دستخوش تغییر می شد.
اتحادی همچون ایالت های آمریکا
بلافاصله پس از آنکه پیج این خبر را اعلام کرد، قطعات دومینو در این شرکت شروع به افتادن کردند. او نخستین مدیری بود که در تاریخ آن شرکت، گروه کوچکی از طراحان را گرد هم آورده بود (از جمله ویلی که سرپرستی تیم طراحی سرچ گوگل را بر عهده داشت، نیکلاس جیت کاف، سرپرست تیم طراحی رابط کاربری کروم، مایکل لگت سرپرست تیم طراحی جیمیل در آن دوران و کیم در تیم طراحی مپس) تا بار دیگر محصولات دسکتاپی گوگل را استانداردسازی نموده و آنها را زیباتر نمایند.
این پروژه به صورت داخلی کندی خوانده می شد (از روی نام جان اف کندی گرفته شده بود که در دوران ریاستش در کاخ سفید فضاپیمای آپولو به هوا فرستاده شد و به همین خاطر او را به نام پدر آپولو هوا کردن می شناسند) و علت هم عجیب بودن چنین اقدامی از سوی اهالی مانتین ویو بود.
اما به خاطر تعهد و تلاش پیج این پروژه به بار نشست: تنها چند ماه پس از این اتفاق، سرویس های Mail، Calendar و سرچ همگی با ظاهری مدرن و متفاوت در اختیار کاربران قرار گرفتند و تجربه کاربری متحد و یکپارچه ای را در اختیار کاربران قرار دادند.
این محصولات علاوه بر اینکه ظاهر تمیز تری پیدا کرده بودند، اصول طراحی مشترکی را دنبال می کردند که از محل قرار گیری منوها گرفته تا نحوه استفاده از رنگ ها را در بر می گرفت و تست های مختلفی که با کمک کاربران روی این سرویس های انجام گرفت نیز همگی بر موفقت آمیز بودن طراحی جدید تاکید داشتند.
همین تاکید بر یکی بودن و ثبات در نهایت به روح زبان طراحی متریال تبدیل شد اما شاید مهم ترین نتیجه آن، ارتباطاتی بود که به تدریج گروه های پراکنده پروژه های مختلف گوگل را به یکدیگر پیوند می داد. به این ترتیب، ذهن پر از ازدحام و در هم ریخته این شرکت به تدریج شروع به سازمان یافتن کرد. جستجوی دورت برای یافتن نوع تازه ای از طراحی سازمان یافته به دو عامل کلیدی منتهی شد: همکاری و ارتباطات جمعی و تلاش برای یک آرمان بزرگ تر.
آنطور که کیم می گوید، افرادی مانند او به تدریج درک بهتری از طراحی پیدا می کردند. خودش می گوید: برای آنکه کاربران را برای استفاده از محصولی تازه متقاعد می کردیم باید به آنها اینطور می گفتیم: «این محصول مشکلات کاربری شما را رفع خواهد کرد.»
او در ادامه می گوید: «ما برای آنکه محصول بهتری بسازیم باید اینطور تصور می کردیم کاربرانمان مردمانی هستند که به کمک نیاز دارند و ما آماده ایم تا به آنها کمک کنیم. در چنین مورادی به خود می گوییم: برای ما به عنوان یک شرکت مهم است که علاوه بر خودمان به دیگران نیز کمک کنیم.»
آنطور که ویلی، رئیس پرسابقه محصولات بخش سرچ گوگل می گوید: «زیبایی به خودی خود قدرت دارد و ما به این حقیقت پی برده بودیم. اما زیبایی، می تواند سلسه مراتب را به وجود بیاورد، باعث ارتباط بخش های مختلف با یکدیگر شود.»
با نگاهی به گذشته های دور می توان به تفاوت فاحش میان نخستین روزها و زمانی که ایولین کیم سکان باز آفرینی زبان طراحی گوگل پشت درهای بسته را به دست گرفت و دوران حال پی برد.
آنطور که ایولین می گوید، علت موفقت گوگل در ایجاد سازمانی با طراحی خوب این است که بارها و بارها شکست را تجربه کرده بود. او می گوید: ما به دفعات تلاش کرده بودیم که این کار را انجام دهیم و می دانستیم که اصول کار چیست.
اما کیم و سایر همکارانش در تیم طراحی گوگل دریافتند که نمی توانند الگوهای سازمانی متداول را دنبال نموده و همچون بسیاری دیگر، طرحی را در خفا آماده کرده و عاقبت آن را در جریان یک مراسم فوق العاده رونمایی کنند.
در واقع این نوع الگوی سازمانی نمی توانست برای شرکتی که در جهت تقویت خودمختاری کارکنانش تلاش می کرد کارگر بیافتد.
دورت می گوید: شاید من بیش از اندازه احساسی هستم و شاید چون یک آمریکایی ام اینطور تصور می کنم، اما معتقدم که باید گروهی از افراد در کنار یکدیگر پرورش پیدا کنند تا تغییر را ایجاد نمایند. درست مانند 13 سرزمینی که با یکدیگر متحد شدند و ایالات متحده آمریکا را تشکیل دادند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
به چه مطلب خوبی یه سری از عقده گشایی میاد حرف چرت میزنن ولی هرکسی که دستش تو کار باشه میدونه که طراحی متریال طراحی فلت رو (که "اپل" جونشو هم داره ازش استفاده میکنه) کامل کرد و به نظرم بهترین طراحی ای ممکنه کار با سایه ها و حرکات موشن فوق العاده هرچی بگم کمه .... :)
اين مقاله كلا ضد اپلي هستش ! پُر هست از چرت و پرت به معناي واقعيش
تو ios ٦ هم وقتي يك اعلان بهت ميرسيد شما با كشيدنش ميتونستيد مستقيم بهش برسيد !
و نوار بالاي كه وقتي ميكشيدي پايين باز ميتونيد مشتقيم برويد سمت برنامه مورد انتظار
من نفهميدم طرف چي ميگه كه تو ios اشتباه ميكنه ! خوب چشماي كورت رو باز كن ببين داري رو چي انگشت ميزني بيچاره عقده گوگل
راستي براي اين مقاله حرفي چند گرفتي؟! منظورم نويسنده خارجيش هست
وای چقد با مزه ای تو عمو جون فقط میای چرت و پرت طلاوت میکنی ....
دلم میخواد خفت کنم :D
چي ؟! طراحان بسياري اندرويد با ios تريج
حios و حركت لاك پشتي ؟!
ميشه كمي تعصب را كم كنيد
تو اپل هم از بالا به پايين ميكشم و نويگيشنها همونطوري كه دوست دارم هستش تازه امكاناتش بيشتر از گوگل هستش
مطمعنيد با ios كار كرديد ؟! ميگند يك طرفه به قاضي نرويد ...
وقتي كه سال قبلش اپل متال روا معرفي كرد اونها هم شروع كردند به تقليد دوباره كاري كه هميشه گوگل انجام داده تقليد و تقليد و تقليد هست بعضي وقتها فكر ميكنم گوگل چيني باشه :D
باز گفتی متال؟ :-D تو هنو نمیدونی متال ربطی یه ui نداره؟ واقعا اطلاعات بالاستاااا چش م نخوری ، هنوز نمیدونی متال تو ios چی هس
از بس اطلاعاتش بالاست حال و روزش اینه دیگه..
بی ربط! :
تو شکل نظم و استراتژی مایکروسافت خیلی باحال به تصویر کشیده شده! :-)
پول میرسید یه دیوایس ویندوزی میگرفتم کناره آیفون .. :)