بررسی قسمت اول Life is Strange: Before the Storm؛ پیش از پرواز پروانه ها
بگذارید رو راست باشیم، Life is Strange هیچ وقت بازی کامل و بی نقصی نبود. روند تکراری گیم پلی و حفره های ریز و درشت داستانی از جمله مشکلاتی بودند که به این راحتی نمی ...
بگذارید رو راست باشیم، Life is Strange هیچ وقت بازی کامل و بی نقصی نبود. روند تکراری گیم پلی و حفره های ریز و درشت داستانی از جمله مشکلاتی بودند که به این راحتی نمی توان از آن ها چشم پوشی کرد، به علاوه اینکه فصل اول بازی درست مثل عناوین مشابه دیگر و حتی بیشتر از آن ها در پایان زیر وعده هایش می زند و اهمیت انتخابات شما در طول بازی را زیر سوال می برد.
اما شخصیت پردازی عالی و ملموس کاراکترها، اتمسفر دلنشین و با جزییات Arcadia Bay و پیچش های داستانی Life is Strange همگی دست به دست هم دادند تا پس از پایان عاطفی بازی، حداقل برای چند ساعت یا چند روز اول احساسی جز رضایت نداشته باشید. فروش سه میلیونی فصل اول نیز چراغ سبزی برای استودیو Dontnod Entertainment بود تا به سراغ ساخت نسخه ای دیگر برود.
حالا نزدیک به دو سال از عرضه Life is Strange می گذرد و تا یک سال آینده خبری از فصل دوم بازی نیست، آن هم فصل دومی که قرار نیست ادامه ای بر وقایع نسخه پیش باشد. اما اگر شما هم مثل بی شمار طرفدار دیگر دلتنگ اتمسفر خاص بازی و شخصیت های آن شدید، جایی برای نگرانی نیست.
مراسم E3 امسال بود که متوجه شدیم Square Enix، ناشر بازی، ساخت نسخه ای سه قسمتی از بازی را به عهده استودیوی دیگری گذاشته است. Life is Strange: Before the Storm که ما را به چند سال قبل از اتفاقات نسخه قبل می برد، در واقع می خواهد در کنار کامل کردن داستان فصل اول، انتظار برای نسخه بعدی را نیز آسان تر کند. در ادامه مطلب همراه باشید تا به بررسی قسمت اول این مجموعه بپردازیم.
پس از معرفی و نمایش های اولیه بازی بزرگترین ترس طرفداران، تغییر یافتن سازندگان این نسخه بود، آن هم استودیویی چون Deck Nine که عناوین چندان بزرگی را در کارنامه هنری خود ندارد. اگر فصل اول بازی را تجربه کرده باشید، با شروع این نسخه و در لحظات اولیه به راستی نیز متوجه تغییرات ریز و درشتی با فصل اول Life is Strange می شوید. در واقع Before Storm در چند دقیقه ابتدایی در حین آشنا بودن، حس متضاد گنگ مانندی را نیز القا می کند.
اشتباه نکنید، درست مانند نسخه قبل، گرافیک هنری زیبای بازی با جادوی موسیقی پست راک همراه شده است تا اتمسفری گیرا را خلق کنند ولی Before the Storm با وجود بهره بردن از موتور گرافیکی یکسان، فضا و نورپردازی روشن تری دارد و صداپیشگان شخصیت های قبلی همگی تغییر یافته اند. اما این تغییرات را به هیچ وجه نمیتوان به منزله ضعف و ایراد قلمداد کرد، گویندگان جدید به همان خوبی دیالوگ ها را با احساس و واقع گرایانه به زبان می آورند و بعد از مدتی کاملا به آن ها عادت می کنید. تغییر دادن اتمسفر بازی نیز با توجه به بازه زمانی متفاوت آن، منطقی و درست به نظر می رسد.
اما هیچکدام از این تغییرات به اندازه عوض شدن شخصیت اصلی بازی مهم و قابل توجه نیست، یا شاید بهتر است بگوییم قدرت ماورا طبیعی شخصیت اصلی. در واقع این نبود مکس کالفیلد، شخصیت اصلی فصل اول نیست که توجه ها را به خود جلب می کند بلکه عدم حضور قدرت مافوق بشری او یعنی برگرداندن زمان به عقب است که بیشتر از هر چیز دیگری به چشم می آید.
المانی که بیش از 90 درصد گیم پلی فصل اول بازی بر آن استوار بود حالا دیگر در Before the Storm حضور ندارد و در قسمت اول و احتمالا دو اپیزود بعدی قرار نیست خبری از هیچ گونه قدرت غیرطبیعی باشد. بنابراین سوالی که پیش می آید آن است که کلویی چطور می خواهد از عهده مشکلات پیش رویش بر آید؟ مخصوصا حالا که دیگر مکس را هم در کنار خود ندارد.
شاید در نگاه اول به نظر عجیب آید اما گویا حاضر جوابی کلویی مثل خیلی از نوجوان های 15-16 ساله دیگر، نیرویی است که باید برای پیشروی در داستان و پشت سر گذاشتن مشکلات به آن تکیه کنید. به طرز جالبی، برخی از بهترین و بدترین لحظات قسمت اول Before the Storm نیز به طور مستقیم تحت تاثیر این مکانیزم جدید گیم پلی هستند.
در مقایسه با قدرتی چون برگرداندن زمان به عقب، استفاده از سیستم حاضرجوابی یا Backtalk در بیشتر اوقات چالش ها و هیجان بیشتری را پیش پای شما قرار می دهد. با انتخاب هر دیالوگ دیگر راهی برای تغییر آن وجود ندارد و در هنگام این مکالمات کل کل مانند، زمان بسیار محدودی برای انتخاب دیالوگ مناسب دارید. جالب تر از همه آن است که با شکست دادن کاراکترهای مختلف و پیروز شدن در این بحث و جدال ها، احساس قدرت و برتری خاصی می کنید که حتی بیشتر از داشتن توانایی چون به عقب رفتن در زمان است.
اما از جهتی دیگر برخی از سطحی ترین و مسخره ترین مکالمات بازی نیز در هنگام استفاده از این سیستم شکل می گیرند. برای اثبات این موضوع می توان به مکالمه ابتدایی بازی یا درگیر شدن با یکی از قلدرهای مدرسه Blackwell اشاره کرد. محافظی جوان و تنومند که ظاهر او چیزی کم از یک خلافکار خطرناک ندارد، جلوی ورود کلویی به یک کلوپ موسیقی را می گیرد. اما نگران نباشید، کافی است کلویی به او فحاشی و توهین کند تا متقاعد شود که به او اجازه ورود دهد.
خوشبختانه لحظات این شکلی در قسمت اول چندان زیاد نیستند و به تجربه کلی گیم پلی بازی لطمه ای نمی زنند اما استودیو Deck Nine دیگر فرصتی برای آزمون و خطا در دو اپیزود بعدی ندارد و بهتر است ایرادات این بخش هر چه زودتر برطرف شوند.
در کنار این سیستم جدید، باقی المان های گیم پلی بازی همگی یادآور نسخه قبلی هستند. آیتم های مختلفی در محیط وجود دارند که می توانید آن ها را بررسی کرده و یا بردارید. سیستم تعامل با کاراکترها و گشت و گذار محدود در محیط نیز فرق چندانی با گذشته نکرده است. بنابراین اگر گیم پلی Before the Storm می خواهد در مقایسه با نسخه قبلی حرفی برای گفتن داشته باشد، نیاز به تنوع بیشتری دارد و خوشبختانه یکی از بهترین لحظات اپیزود اول نیز به لطف همین تغییر و تنوع خلق می شود.
اگر شما هم با دیدن فیلم ها و سریال های مختلفی چون Stranger Things علاقه زیادی به تجربه بازی های رو میزی نقش آفرینی پیدا کرده اید، اپیزود اول Before the Storm فرصتی فوق العاده است تا یکی از جذاب ترین آن ها را برای لحظاتی کوتاه و به دور از تمام اتفاقات خط اصلی بازی تجربه کنید. به شخصه بعد از تجربه لذت بخش این قسمت، امیدوارم که مینی گیم های اختیاری این شکلی در دو اپیزود بعدی نیز حضور داشته باشند.
اما در کنار گیم پلی بازی بهتر است به یکی از بزرگترین خطراتی که آینده این مجموعه کوتاه را تهدید می کند، نیز اشاره کنیم. چه در مدیوم سینما و چه در دنیای بازی های ویدیویی، پرداختن به گذشته کاراکترها در قالب فلش بک و یا نسخه ای فرعی، یکی از بهترین روش ها برای تحریک احساسات مخاطب و کامل کردن شخصیت هایی است که می شناسیم.
Before the Storm نیز می خواهد در کنار معرفی چند شخصیت جدید، ما را با گذشته برخی از کاراکترهای مهم فصل اول بازی بیشتر آشنا کند. شخصیتی چون کلویی که در Life is Strange هیچ وقت فرصت آن را نیافتیم تا اتفاقات دیوانه وار بندر آرکیدیا را از زاویه دید زندگی او دنبال کنیم و یا شخصیتی چون ریچل آمبر که در نسخه پیش حتی موفق به دیدن او از نزدیک نشدیم.
اما پرداختن به گذشته کاراکترها و دنیایی که از پیش میشناسیم، ریسک هایی را نیز به دنبال دارد. در چنین فضایی، المان هایی چون غافلگیری قدرت و اثر خود را از دست می دهند و بار روایت داستان کاملا روی دوش شخصیت پردازی کاراکترها و پرداختن به شکل گیری قوس های شخصیتی آن ها می افتد.
دیگر با شخصیت هایی همراه هستیم که بیشتر از خود آن ها از آینده شان خبر داریم. اگر شما هم نسخه قبلی را تجربه کرده باشید، دیگر با قرار گرفتن کلویی و کاراکترهای مشترک دیگر در شرایط خطرناک یا کشنده، احساس ترس یا خطر زیادی نخواهید کرد.
ساخت پیش درآمدی برای Life is Strange مانند قدم برداشتن روی شمشیری دو لبه است. Before the Storm در بهترین حالت می تواند مانند اثر ستایش شده ای چون Better Call Saul ما را سوار بر قطاری از احساسات کند که در هر ایستگاه آن به نقطه عطفی از زندگی کلویی می رسیم. اتفاقاتی که او را به یک قدم به شخصیتی که از پیش می شناختیم، نزدیک تر می کنند.
اما کافی است سازندگان کمی بی دقتی و بی حوصلگی به خرج دهند و آن وقت با کاراکترهایی پوشالی و توخالی مواجه خواهیم شد که می توانند حتی خاطره خوب فصل اول را نیز از بین ببرند.
اپیزود اول چند ساعته بازی نشان می دهد که Before the Storm با پرداختن به زندگی کلویی و چگونگی شکل گیری رابطه او با ریچل، این پتانسیل را دارد تا در کنار ارائه تجربه ای جذاب و سرگرم کننده، داستان Life is Strange را به سرانجامی کامل تر برساند. اما خوشبختانه یا متاسفانه این اپیزود پایان راه نیست و باید منتظر ماند و دید که آیا Deck Nine می تواند از پتانسیل های یک پیش درآمد، بهترین استفاده را بکند یا خیر.
- مکانیزم جدید گیم پلی
- روایت جدید و متفاوت که خلل داستانی فصل اول را کامل می کند
- بازی با وجود تمامی تغییرات صورت گرفته، اتمسفر نسخه قبلی را حفظ می کند
- موسیقی متن بی نظیر
- تنوع در گیم پلی بازی
- برخی از مکالمات بازی غیرمنطقی و سطحی هستند
- تغییر یافتن گویندگان کاراکترها در ابتدا کمی آزار دهنده است
- شکست دادن بیشتر کاراکترها در بحث و جدل آسان بوده و چالش خاصی ایجاد نمی کند
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
از دنیا عقب نیستی فقط از قسمت گیم بی خبر هستی همین
?آقا من یه سوال دارم جدا
اینکه من یا یسری امثال من که اصن کنسولبازی و بازیِپیسی و بازیهایموبایل رو کلا گذاشتیم کنار(بخاطر تمرکز رو شغلودرآمدم و چیزای واقعیِ دیگه) ، و سرگرمیمون صرفا گهگداری فیلمو سریال دیدنه(البته بغیر از مطالعههای مرتبط باتخصص و مدیریت) ...
، آیا از دنیا عقب هستیم؟ یعنی یه چیز واجبِ امروزی رو باید یاد بگیریم و بخاطر بازیکامپیوتری نـکردن یاد نـمیگیریم؟
ممنون میشن نظر بدید
دادا گیم یه جور علاقست ....اگه واقعا بش علاقه مند بودی هیچ وقت نمیتونستی بزاریش کنار ....اینم که میگن گیم جلو کار زندگیتو میگیره اصلا درست نیست البته اگه زیادِ روی نکنی .....