بررسی فیلم The Girl in the Spider’s Web؛ اژدهای غمگین زاده می شود
جرقه نوشتنِ مجموعه کتاب های هزاره (Millennium) زمانی در مغز استیگ لارسنِ سوئدی زده شد که گویا تجربه ای تلخ را پشت سر گذاشته بود. او شاهد تجاوز به زنی با نام لیسبث بود بدون اینکه ...
جرقه نوشتنِ مجموعه کتاب های هزاره (Millennium) زمانی در مغز استیگ لارسنِ سوئدی زده شد که گویا تجربه ای تلخ را پشت سر گذاشته بود. او شاهد تجاوز به زنی با نام لیسبث بود بدون اینکه به او کمک کند. احتمالا همین پشیمانی لارسن، او را به نوشتن این اثر سوق داد و ایده زنِ ابرقهرمانی را که در زمان او چندان مرسوم نبود، پیاده سازی کرد. دختری در تار عنکبوت به عنوان چهارمین کتاب از این مجموعه، بعد از مرگ او توسط نویسنده هم وطن اش دیوید لاگر کرانتس کامل شد. درست است که با یک فیلم اقتباسی متوسط روبرو هستیم اما می توان صحنه هایی را در آن پیدا کرد که توجه ما را نسبت به وضعیت سخت زنان در بیشتر جوامع امروزی جلب می کند، به شرط آن که چیزهایی بیشتر از تکنیک به چشم مان بیاید. ما را در بررسی فیلم The Girl in the Spider's Web همراهی کنید.
- کارگردان: فده آلوارز
- شرکت تولید: کلمبیا پیکچرز، مترو گلدین مایر
- بازیگران: کلر فوی، سوریر گودناسون، کیت استنفیلد، سیلفیا هوکس،استیون مرچنت،کلیس بنگ
- بودجه: 43 میلیون دلار
در یک تیتراژ تکنولوژیک، ایده اصلی فیلم با زبانی نمادین روایت می شود که همان زایش اژدها از دورن زنی در پیله است. اژدهایی که خالکوبی اش بر روی کمر نحیف لیسبث سالاندر (کلر فوی) نقش بسته است. لیسبث با همه کمبودهای عاطفی و روحی اش در پی این است که ویژگی هایی شبیه این موجود داشته باشد؛ جنگنده و نترس با کمترین ابراز احساسات نسبت به محیط. اما تا پایان فیلم، اثراتی از شکنندگی و احساسات درونی اش برایمان برملا می شود.
سکانس اول به معرفی کلیِ شخصیت لیسبث سلندر اختصاص دارد. او شرِ مردان زن آزار را از سر زنان کم می کند و این کار را با خشونتی منصفانه به انجام می رساند. گرچه ماجرای نجات زنان ادامه پیدا نکرده و لیسبث در باقی ماجرا، به ناچار وارد یک درگیری سیاسی بزرگ می شود. به نظر می رسد که هر جا هر کسی به مشکلی بر می خورد، لیسبث حاضر است که تا پای جان برای نجات آدمها، در دلِ دشمن پیشروی کند. حتی اگر متقاضیان مردها و بچه ها باشند. با این حال نویسنده کتاب و فیلمسازانِ سه گانه های قبل نیز همچون نسخه مورد بحثمان، سعی کرده اند تیپ فمنیستِ دوبواری به لیسبث بدهند؛ زنی فرو رفته در تیپی پسرانه با موهای کوتاه و اندامی لاغر، هم چون زنان فِلپر «Flapper»، دارای گرایشات هم جنس خواهانه، سیگاری گوشه لب و در کنار همه این ها، تحمل ریاضت گونه دردهای جسمی.
در فیلم فده آلورز در مقایسه با دیگر فیلم های این سری، صحنه هایی که بی پرده به مسائل جنسی می پردازد، خیلی کمتر هستند. آلورز ترجیح می دهد حتی فکرِ تجاوز پدر به دخترانش را با کمک نشانه ای بصری بیان کند. گرچه دغدغه کتاب ها و فیلم های این چنینی درباره مصائبِ دختران و زنان، با هر نوع بیانی، در سطح باقی می مانند و مدلی کلیشه ای برای اعتراض را به آنها آموزش می دهند. مدلی که ما را یاد پانکی ها «punk style» می اندازد. اکثر آنها تصور می کردند با مصرف مواد مخدر ، پوشش های ناهماهنگ، موسیقی راک و فراموشی خود، میتوانند معترضِ سیاست های کاپیتالیستی و سرمایه محوری باشند اما در واقع چه چیزی از بَنگی، مستی و پوچ گراییِ معترضین برای سیاسیونِ منفعت طلب بهتر است. لیسبث با وجود تلاش بسیار برای دور شدن از احساسات و تظاهر به دوبوار بودن، اما باز هم به عمیق ترین گرایشات زنانه اش کشیده می شود. سازندگان فیلم آگاهانه یا ناآگانه، هر چند کم و محدود، به این موضوع مهم پرداخته اند که باعث شده کارکتر لیسبث از پرتگاه دوبعدی شدن تا حدی فاصله بگیرد.
او کششی درونی به میکل دارد اما آن را سرکوب می کند. چراکه حتی میکل به عنوان مرد مثبت فیلم، در پی روابط عاطفی محکمی نیست و لیسبث این را در جامعه پر از مردان بوالهوس به خوبی درک کرده است. چهره پر حسرت و غمگین لیسبث در هر دو مواجهه اش با میکل، بار حسی فیلم را تقویت می کند. اولین ملاقات لیسبت و میکل درون آسانسورهای شیشه ای و با فاصله زیاد است. قرار نیست هیچگاه این فاصله کم شود.
تنها راهی که در یک جامعه فردگرا و پر آشوب، برای آرامش لیسبث باقی می ماند، سوزاندن خانه دوران کودکی با همه خاطرات آزاردهنده اش است و سپس برگشتن به دنیای تنهایی. با همه این تفاسیر دلیل قراردادی بودن روابط لیسبث و میکل را می فهمیم و انتظار گرایشاتی دور از واقعیت نداریم. این در حالیست که چنین انتظاری را از رابطه لیسبث با آگوست داریم. اما این رابطه با آنکه لحظاتی دلپذیر می شود اما به آن خوبی ای که باید باشد نیست و این موضوع به پرداخت سرسری و سطحی پسر بچه برمی گردد. درحالیکه روابط عاطفی لیسبث می توانست در قالب رفتاری شبه مادرانه به اوج خودش برسد و لااقل از این طریق احساسات ما را در دل یک اکشنِ بزن بکوب، دریابد اما در این رابطه دوسویه نیز چیز زیادی دست مان را نمی گیرد. کل فیلم تا حد زیادی بر روی ایده های پر تکرار سینمای مهیج امروز مثل بچه نابغه، نجات در آخرین لحظه و غافلگیری های نه چندان مهم بنا شده و تعلیق و کشش چندانی را ایجاد نمی کند. ما نمی دانیم چه سوالی برایمان ایجاد شده که بخواهیم در جست و جوی پاسخش، فیلم را تا پایان تماشا کنیم. احتمالا اصلی ترین انگیزه ما برای دیدن فیلم، به بازیگری غیر کلیشه ای و خاصِ کلر فوی مربوط می شود.
حتی بازی دیگر بازیگران هم نتوانسته چنین کششی را ایجاد کند. سیلفیا هوکس با اینکه بازی نسبتا خوبی را در نقش کامیلا سالاندر ایفا می کند اما بخاطر پرداخت کمِ کارکتر او توسط فیلمنامه نویس، چیزی بیشتر از گریمِ اغراق شده اش دستگیرمان نمی شود. همه همدلی و همذات پنداری ما نسبت به فیلم، وابسته به روحیه انسان دوستانه لیسبث است که در صحنه دو خواهر روی کوه به اوج خودش می رسد. در این صحنه دو زن به دو شیوه با یک بحران خانوادگی برخورد کرده اند. یکی در کودکی خود را پایین می اندازد و تن به زندگیِ عنکبوتی نمی دهد و دیگری با همان حالت، خود را به پایین می اندازد و مرگِ سرافکنده ای نصیبش می شود. بازی احساسی کلر فوی در این صحنه و ترحم برای خواهری که نابود شده، بسیار تاثیر گذار است و قوی عمل می کند. شاید بتوان گفت وجود این صحنه و چند صحنه دیگر از جمله نبرد لیسبث با مرگ و کیسه پلاستیکی، فیلم را از مرگ حتمی نجات داده و شایسته یک بار دیدن می کند.
دیالوگی که میان دو خواهر رد و بدل می شود را شاید بتوان بهترین دیالوگ فیلم دانست:
- هیچ وقت نتونستم بفهمم چرا به همه الا من کمک کردی، انتخاب کردی که من رو نجات ندی
- نتونستم برگردم، تو اونو انتخاب کردی
این فیلم دورگه امریکایی- سوئدی مشخصات هر دو فضای سینمایی را به ارث برده است؛ لوکیشن های سرد و یخ بسته سوئد همراه با اکشنی از نوع امریکایی اش. تاریکی و خفقان این فیلم در مقایسه با فیلم دختری با خالکوبی اژدها(کتاب اول از مجموعه میلینیوم) ساخته دیوید فینچر، خیلی کمتر است. گرچه چنین فضایی قبل از اینکه به حال و هوای کتاب ها مربوط باشد، به سبک فیلمسازی دیوید فینچر ارتباط دارد. یادمان بیاید که از 4 نسخه فیلم های ادامه دار بیگانه، تنها اثر او است که پایانی تا به این حد تلخ داشته و قهرمان زن زنده زنده در آتش می سوزد.
اکشن دوستان بسیاری، بعد از دیدن پیش نمایش های جذابِ فیلم، کنجکاو و هیجان زده به سراغ فیلم The Girl in the Spider's Web رفته اند و تا درصد زیادی مایوس شده اند. اما چه کسی این قاعده بدیهی را نمی داند که حتی بهترین فیلم های این ژانر نیز نمی توانند به اندازه تریلر هایشان، ما را به وجد بیاورند. به نظر می آید که نمودار صحنه های اکشنِ فیلم دختری در تار عنکبوت، شکلی قابل قبول را نشان می دهد. صحنه انفجار خانه لیسبث به خوبی از آب درآمده و درگیری او با یکی از تبهکاران روسی در یک مکان تنگ، هیجان کافی به ما می دهد. در نهایت، سکانس نابودی تبهکاران گروه عنکبوت به همراه موسیقی ملتهبش، می تواند تا حدودی راضی مان کند. دلیل اصلی بی حوصله شدن تماشاگران نه به تکنیک های کارگردانی و جلوه های بصری که به ضعف فیلمنامه بر می گردد.
شخصیت های بد آنطور که باید ترسناک نیستند درحالیکه انتظار داشتیم مواجهه با آدمهایی که صورت های قربانیانشان را با چاقو زشت می کنند، هولناک تر از چیزی که دیدیم باشد. حاشیه ای بودن مردانی که با لیسبث به عنوان شخصیت اصلی و پررنگ ماجرا، همکاری می کنند قابل درک است اما نه آنقدر که در کل فیلم، میکل( سوریر گودناسون) فقط نام اصلی گروه تبهکاران را کشف کند و بعد سر جایش بنشیند و هیچ ارتباطی با او برقرار نکنیم.
حتی واکنشش نسبت به مرد صورت زخمی، کم و بیجان است. وجود برخی اشکالات ظاهرا جزیی نیز باعث شده که اکثر اوقات رویدادها منطقی جلوه نکنند و این موضوع به باور پذیر بودن لحظاتِ درگیری لطمه زده است. وجود درهایی بزرگ که موقع نیاز و به راحتی عامل فرار لیسبث می شوند، اوتراویتل، جنایتکارِ بد ترکیب به راحتی از سد محافظان ابله عبور می کند و وارد خانه بالدر می شود، لیسبث به سرعت و بدون هیچگونه عوارض کوری یا فلجی از شر یک آمپول خطرناک جان سالم به در می برد. او در جایی دیگر ، دو تبهکارِ وحشی را که روی صندلی جلوی ماشین بیهوش شده اند و لقمه حاضر و آماده ای برایش هستند، نمی کُشد.
به همراه آوردن پسر بچه توسط پدرش بالدر، در چنین شرایط خطرناکی در حالیکه آگوست می توانست در آن لحظه کنار مادرش بماند غیر طبیعی به نظر می رسد. جز نیازهای فیلمنامه نویس، هیچ دلیل موجهی برای حضور پسر بچه تراشیده نشده است. از این دست مثال ها را می شود کم و بیش در فیلم پیدا کرد که بدنه اصلی روایت را ضعیف کرده اند. گاهی هم شاهد لحظاتی کمیک هستیم که با لحن جدی و سرد اثر همخوانی ندارند. لیسبثِ باهوش، هنگام بازی شطرنج با آگوست، متوجه کیش و مات شدن خود و پایان بازی نمی شود و این بدترین روش برای باهوش جلوه دادن پسربچه است. در جایی دیگر، زنی با ویژگی های ظاهری لیسبث، در حالیکه روی نیمکت خوابیده، توسط فیلمساز کاشته شده تا لیسبث کلاه صورتی اش را برای گمراهی تعقیب کنندگان روی سر او بگذارد. شاید تنها لحظه غیر جدی فیلم که جالب به نظر می رسد، همان دزدی ماشین مدل بالایی باشد که آگوست از لیسبث تقاضا می کند. چنین کنشی آن هم در اوج فرارشان، توانسته دنیای کودکی پسر بچه را به دور از هیاهوی بزرگ تر ها نشان بدهد.
همانطور که افرادی مثل الکساندر شولگین از ساختِ قرص اکستازی پشیمان می شدند، بالدر سوئدی نیز از طراحی یک نرم افزارِ خطرناک برای امریکایی ها پشیمان شد. گرچه این ادعا که از طریق چنین نرم افزاری می توان به سیستم های دفاعی جهان نفوذ کرد و کنترل شان را بدست گرفت، تنها از عهده سینما برمی آید. مشخص است که دغدغه فیلم به تبعیت از کتاب، تنها به مسائل مربوط به زنان محدود نمی شود. ردپای انتقادهایی با چاشنی گاها تندِ سیاسی را نیز می توان به وضوح در آن مشاهده کرد. درحالیکه امریکا تنها کشوری بوده که در طول تاریخ، از خطرناک ترین وسیله کشتار جمعی استفاده کرده اما 90 درصد فیلم درباره خباثت روس ها است. حتی سوئدی ها هم به گرد پای حقه بازی حلقه جنایتکار روسی نمی رسند و فریب آن ها را می خورند.
ادوین نیدهام (کیت استنفیلد) نیز به عنوان یکی از کارکنان آژانس امنیت ملی و به عنوان نماینده ای از کشور امریکا، به خوبی روس ها را سوراخ سوراخ می کند و هیچ دیواری جلوی تیرهای او را نمی گیرد. وقتی ملیت ها در فیلم پررنگ می شوند و کشورها برای قدرت بیشتر به جان هم می افتند، یاد جنایت های تاریخی شان در جنگ های جهانی اول و دوم می افتیم. دریافت پیام سیاسی فیلم چندان سخت نیست؛ اینکه همه دولت ها خطرناکند نه فقط دولت آمریکا و تنها راه خلاصی از دولت های فاسد جهانی این است که به هکرها و ابرقهرمان هایی کلیشه ای پناه ببریم. قهرمان هایی که گاهی همچون تونی استارکِ عیاش، زندگی های لاکچری دارند و گاهی هم مثل لیسبث، زنانگی خود را به طور دلخراشی کنار گذاشته اند تا با مردانِ فاسد نبرد کنند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
فیلم زیاد قوی نبود. در 2019 شاهد فیلم های خیلی خوبی هستیم، یعنی میتونم بگم یادم نمیاد که هیچ سالی مثل 2019 اینقدر خوب بوده باشه، از فصل آخر بهترین سریال دنیا یعنی گیم آف ترونز بگیر تا اونجرز جدید و توی استوری 4 و..../ خودم فیلم گودزیلا و اونجرز جدید رو به همه پیشنهاد میکنم.
هر چند وقت یکبار از یک فیلم نقد میزارید بعد فقط ازش بد میگید خوب این چه کاریه چند تا فیلم خوب معرفی کنید دیگه!!!
فیلم هایی که بیش از بقیه مطرح میشن به منتقدها داده میشن برای نقد. چه فیلم ها بد باشن چه خوب. گرچه در این نقد نقاط مثبت هم گفته شد.
خدا قوت
ی نمره هم ب فیلما بدید بد نیست
نمره کیفی رو در متن دادم: متوسط رو به ضعیف