مهم های سینمای علمی تخیلی: بررسی فیلم Stalker ؛ در جست و جوی معجزه
باز هم داستان تکه سنگی آسمانی. هدیه یا هشدار؟ شبیه اش را در قالب مکعبی سیاه رنگ در فیلم علمی تخیلی دیگری با نام اودیسه فضایی 2001 اثر مهم استنلی کوبریک دیده ایم. با این ...
باز هم داستان تکه سنگی آسمانی. هدیه یا هشدار؟ شبیه اش را در قالب مکعبی سیاه رنگ در فیلم علمی تخیلی دیگری با نام اودیسه فضایی 2001 اثر مهم استنلی کوبریک دیده ایم. با این تفاوت که تکه سنگ فیلم استاکر در آسمان معلق نمانده و روی زمینِ نامعلومی فرود آمده است. گرچه به همان اندازه مسئله ساز و پرمعماست.
فیلم استاکر ابدا شبیه به فیلم های علمی تخیلی هالیوود نیست. در آن نه از جلوه های ویژه و موجوداتی فرازمینی و بد ریخت و آدم خوارِ فیلم هایی مثل War of The Worlds و Altered خبری هست نه از اندک ترشح آدرنالین ناشی از یک پلان هیجان انگیز. دیدن آن از این جهت اهمیت دارد که شما را با تجربه جدیدی از فیلمی در این ژانر روبرو می کند فارغ از اینکه از فیلم خوشتان بیاید یا نیاید. در واقع کتاب "گردش کنار جاده" (که توسط کتابسرای تندیس ترجمه شده) از دو برادر روسی، با داشتن آدم های فضایی هایی که وارد منطقه ای می شوند و بعد از رفتنشان علائم و اشیایی از خود به جا می گذارند، خیلی بیشتر علمی تخیلی ست تا اقتباس سینمایی اش. کتابی که دستمایه ساخت چندین بازی ویدئویی هم شده است. شاید برچسب قابل بحثِ سینمای مفهومی یا معناگرا، بهتر بتواند احوال فیلم را توضیح دهد. ما را در بررسی فیلم Stalker همراهی کنید،
- کارگردان و طراح صحنه: آندره تارکوفسکی
- اقتباسی آزاد از رمان علمی تخیلی «گردش کنار جاده» نوشته بوریس استروگاتسی و آرکادی استروگاتسی
- بازیگران: الکساندر کایدانوفسکی، آناتولی سولونیتسین، نیکلای گرینکو
- بودجه: 1,000,000 SUR
سوالاتی که شاید در حین دیدن فیلم به ذهنتان برسد
فیلم قبل از اینکه درباره یک منطقه و اتاق جادویی اش برای برآورده کردن آرزوها باشد، درباره مردی ملقب به استاکر است. او سالها راهنمای کسانی ست که چه از سر شکم سیری و کنجکاوی و چه از سر ناامیدی و احتیاج به معجزه، می خواهند به آن منطقه پر رمز و راز بروند. این بار او راهنمای دانشمندی نچسب و نویسنده ای پوچ گرا می شود.
اما سوال اینجاست که استاکر، مردی چنین سرد و ناامید از زندگی، با نهایت بی تفاوتی نسبت به همسر و مارتیشکا تنها دختر افلیجش، چگونه راهنمای آدمها برای رسیدن به منطقه امیدواری است. منطقه ای که خود استاکر بارها از آن به عنوان تنها امید بیچارگان نام می برد. چه کسانی بیچاره تر از زن تنها و پر از اضطراب و دختری معلول در خانه ای فقیرانه.
احتمالا سوال بعدی تان این باشد که مگر انگیزه دو نفر روشنفکر روسی، تا چه اندازه قوی است که بخواهند برای رفتن به منطقه، بر سر جانشان ریسک کنند؛ چراکه پلیس ها با شلیک اسلحه هایشان، اجازه رفتن به آنجا را نمی دهند و ورود به آن از هر لحاظ نوعی دیوانگی ست. هر دوی آنها داستان مردی ملقب به خارپشت که راهنمای سابق منطقه بوده و همراهان بسیاری از جمله برادرش در این راه کشته شده اند را می دانند.
در این میان، تقاضای نویسنده ی افسرده حراف و شکاک، برای چنین سفری، شاید کمی قانع کننده تر و باورپذیرتر به نظر برسد تا پیرمرد دانشمندی که اصولا یک تجربه گراست. هیچ کدام از آنها نه نیازمند معجزه ای هستند نه به معجزه اعتقادی دارند و تا پایان نیز به این باور نمی رسند و استاکر را بخاطر بی ایمانی خود رنج می دهند. شاید هم بپرسید این منطقه ای که قرار است آرزوی بیچارگان پاکدل را برآورده کند و هر گونه مشروب خواری و عمل غیرمحترمانه نسبت به طبیعت- حتی به اندازه کندن شاخه باریک یک گیاه- کاری خطا و از ممنوعات قانونی آنجا به حساب می آید، چرا باید تا این حد ترسناک، پردردسر و خطرناک باشد که حتی برآورده شدن آرزوی مسافران توسط اتاق قرون وسطایی و رعب آور فیلم نیز با اعمال شاقه همراه باشد و هر لحظه، مرگ و پیوستن به جنازه های دیگر به عنوان گزینه هایی با احتمال قوی، روی میزش باشد.
در جای جای فیلم نیز دو مسافر از استاکر می پرسند که چطور تا این حد به اینجا ایمان دارد، مگر کسی را دیده که آرزویش برآورده شده باشد و به خوشبختی رسیده باشد. استاکر هیچ گاه جواب روشنی به این سوال نمی دهد و در تمام فیلم در پی این است که بالاخره ببیند کسی به آرزوی شخصی اش می رسد یا نه. آن کسی هم که رسیده و ثروتمند شده آخرش خودکشی کرده است. پس این همه دست و پا شکستن و نقل سخن از اتاق جادو، کمی تا بسیاری برایمان عجیب به نظر می رسد. عقل می گوید چنین جایی ارزش این همه گرفتاری و دردسر را ندارد اما ژانر فیلم به چنین بی عقلی ای نیاز دارد. اگر دل به فیلم سپرده باشید و تا آخر آن را دیده باشید، احتمالا رفتارهای متناقض دو مسافر برایتان اذیت کننده تر از ریتم کند فیلم بوده است. تارکوفسکی به کمک نویسندگان رمانِ نام برده فیلمنامه ای می نویسد برای بیان بعضی مفاهیم فلسفی و اشعار طول و دراز که البته زمان زیادی از مخاطبان خود می گیرد.
او دانشمندی را تصویر می کند که هدف از سفرش نامعلوم است و یک کوله پشتی پر از غذا و آمپول زهر برای روز مبادا و خودکشی قبل از مرگ به همراه دارد. در نهایت نخواهیم فهمید که بالاخره دانشمند که از ایمان خود به همکارش پای تلفن حرف زده چه ارتباطی به همان آدم همراه یک بمب برای انفجار منطقه دارد و هر دوی اینها باز چه ارتباطی به انداختن تکه های بمب در رودخانه دارند. پشت این تصمیم ها کمتر می توان دلیل عقلانی و قانع کننده ای پیدا کرد و این موارد به فیلم ضربه زده است.
شخصیت هایی که از جایشان تکان نمی خورند
ابتدای فیلم، جملاتی از پروفسور والاس برنده جایزه نوبل درباره معجزه ها و سنگ آسمانی می شنویم که اگر تا پایان فیلم، شخصیت نویسنده را در جایگاه ایمان اورندگان به معجزه می یافتیم می توانستیم بگوییم منظور تارکوفسکی از پروفسور والاسِ جایزه گرفته، می تواند همان نویسنده باشد که مدام به دنبال این است چیزی بنویسد که به بدرد بخورد و مردم بخوانند. اما چنین تحولی نه در نویسنده بی ایمان رخ می دهد و نه در وجود دانشمند. گرچه بارها رفتار متناقض را در او هم شاهد هستیم. در جایی کاملا پوچ گرا ظاهر می شود و هرچیزی را ساخته تخیلات آدمها می داند تا خودشان را از یک جهان کسل کننده نجات دهند و می خواهد انقدر مست کند تا بمیرد و در جایی دیگر سخنرانی ای از غلبه تکنولوژی بر انسان ها قرائت می کند و از هدف بشر که خلق هنر است نام می برد. این نوع شخصیت پردازی سیال و پراکنده و نامنظم که در پیرمرد دانشمند هم شاهدش هستیم، ما را در همدلی و فهم آنها دچار مشکل و حتی دلزدگی می کند.
ناگفته نماند که در سرتاسر فیلم، تحول و پیشروی ای در شخصیت ها شاهد نیستیم و این اتفاق جزو سبک کاری تارکوفسکی به حساب می آید و شاید همین عامل باعث شود که کمتر مورد پسند مخاطبان عام قرار بگیرد. اما فارغ از این مطلب، درباره کاراکتر استاکر نکته ای وجود دارد که می تواند جالب توجه بوده و جوابی برای سوال اول ما باشد. اینکه چرا یک انسان ناامید راهنمایی برای رسیدن به امید شده است و بعد از حبس های متعدد با چه انگیزه ای همچنان شغل استاکری را ادامه می دهد.
جنگ داخلی در قلب استاکر
درست است که استاکر تحول شخصیتی ندارد اما فیلمساز با اطلاعات تدریجی که از او به ما می دهد باعث می شود حسی از تحول را با استاکر تجربه کنیم و وجود پاک و بیچاره اش بیش از پیش ما را به خود نزدیک کند. در صحنه ای که او از سفر برمی گرد و مورد پرستاری همسرش قرار می گیرد، چیزی را می گوید که نمی دانستیم و پازل استاکر برای ما کامل می شود. او ناامید بود اما به سفر رفت تا با دیدن آدمهایی که به آرزویشان می رسند، بتواند ایمان خودش را به منطقه و نیروی ماوراء بشری اش بیشتر کند اما او در جواب همسرش که می خواهد مسافری باشد به سوی منطقه، اقرار به شکی می کند که مدت هاست در دلش لانه کرده است و می ترسد ازینکه همسرش را به آنجا ببرد و دست خالی برگردد. هدف او و انگیزه اش برای چنین سفرهایی، پیدا کردن آن ایمان قوی سابق است که گویی مدت هاست کمرنگ شده.
داستان قدیمی چراغ جادو، بدون غول و چیزهای خوبش
قبل از پرداختن به کاراکتر منطقه، بد نیست به هنر تارکوفسکی در طراحی های مینیمالیستی صحنه های داخلی و تصاویر چشمگیر صحنه های خارجی اشاره کنیم که در ایجاد فضایی ماورایی و ناآشنا نقش به سزایی دارد. و اما منطقه جادویی که بیش از آنکه درباره اش ببینیم، درباره اش شنیدیم، مخلوطی است از سبزه ها و گل های بی بو و ماشین ها و تانک های اوراق و کابل های کج شده. راه مستقیم در آنجا کشنده است و باید لقمه را دور دهان بچرخانی تا به اتاق برسی تا شاید اگر نمردی آرزویت برآورده شود.
جایی است باز با همان توصیفات ناهماهنگ. باید در آنجا پا روی علامت های مشخصی بگذاری وگرنه اتفاق ناگواری می افتد اما دانشمند و نویسنده با نقض این قانون، باز هم اتفاق خاصی را در فیلم رقم نمی زنند و هیچ گونه اتفاق مرگباری نمی افتد؛ نه در تونل معروف به چرخ گوشت نه در زمین پرتپه ماسه ای و نه روبروی اتاق. حتی برگشت از منطقه هم به راحتی شدنی است و از آن بازگشت ناپذیری ای که استاکر از آن نام می برد، خبری نیست. اصلا معلوم نیست آنها چگونه برگشتند وقتی واگن کوچک را از روی ریل بازگردانده بودند. گویی وعده های فیلمساز برای رقم خوردن اتفاقات، وعده های سر خرمن بود که فقط در الفاظ خلاصه می شد.
همه خبرها در خانه استاکر است
و اما داستان همسر استاکر که بیش از بقیه کاراکترها، واکنش های طبیعی و منطقی دارد، چندان پیچیده نیست گرچه سادگی اش به دل می نشیند. او خواسته عجیبی ندارد مگر یک زندگی عادی. شوهری که تنهایش نگذارد و مراقب شان باشد. او در صحنه اعترافِ رو به دوربین که در جای دیگری از فیلم توسط نویسنده نیز انجام می شود، از زمانی می گوید که دل به استاکر بست و غصه های زندگی با او را به جان خرید. زنی که وقتی همسرش را در پایان فیلم خسته و ناامید می بیند، با همدردی صمیمانه ای از او استقبال می کند. حس می کنیم که زن و دخترش بیش از باقی آدمهای شهر، صاحب ایمان هستند. در خانه استاکر سنگ آسمانیِ آدم فضایی ها فرود نیامده اما گویا دخترش هدیه ای را از سوی آسمان دریافت می کند. قدرت حرکت اجسام بدون آنکه لازم باشد از جایش تکان بخورد. سوال آخر اینجاست که فیلمساز می خواهد ما و استاکرِ ماجرا به چه چیز ایمان بیاوریم؟
ایمانِ فضایی
ممکن است عده ای در نگاه اول تصور کنند که تارکوفسکی مضمون ایمان به معجزه در عصر جدید را در فیلم استاکر بیان کرده اما واضح است که فیلم برای ایمان آوردن مخاطبانش به موجوداتی شبه آدم (اِلوهیم: از آسمان آمده ها) که با سفینه های فضایی (UFO) به زمین سفر می کنند ساخته شده است. کتاب نیز به عنوان خاستگاه اصلی فیلم، درباره همین موضوع است. بنابراین تصور نشود که منبع کار خارق العاده دخترک، یک منبع الهی است. ارجاعات تارکوفسکی به متون تغییر یافته تورات و انجیل نیز قابل مشاهده است؛ به کار بردن عبارت «سنگ آسمانی در زمین کوچک ما فرود آمد» بیانگر زمین موعودی ست که یهودیان پیرو آن تصور می کنند زمینی متعلق به آنها برای رسیدن به قدرت جهانی است. این عبارت دقیقا برگرفته از دین جدید رائیلیسم بوده که خالق را آدم های فضایی می داند؛ دینی که مشتریان زیادی در میان بازیگران هالیوود پیدا کرده است. در جایی از فیلم، تاج میله ای که یهودیان برای شکنجه حضرت عیسی مسیح(ع) فراهم کرده بودند را بر سر استاکر در پوستر فیلم می بینیم. جایزه کلیسای جهانی قطعا به دلیل چنین کار متظاهرانه ای به فیلم داده شده است. این فیلم به عنوان یکی از ماندگارهای سینمای علمی تخیلی به شمار آمده اما چنین فیلمی تنها باید برای معتقدان به این دین ساختگی ماندگار به حساب بیاید.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.