خالق کتاب مترو از داستان Metro Exodus میگوید؛ چرا باید در یک پناهگاه لعنتی زندگی کنیم؟
دیمیتری گلوخوفسکی نخستین رمان خود، Metro 2033 را بتا تست کرد. این نویسنده و ژونالیست روس، متن کامل کتاب خود را به صورت آنلاین و رایگان منتشر کرد. در حالی که ناشران سنتی از همکاری ...
دیمیتری گلوخوفسکی نخستین رمان خود، Metro 2033 را بتا تست کرد.
این نویسنده و ژونالیست روس، متن کامل کتاب خود را به صورت آنلاین و رایگان منتشر کرد. در حالی که ناشران سنتی از همکاری با او سر باز زده بودند، گلوخوفسکی صرفاً میخواست مردم برداشت او از یک مسکوی آخرالزمانی را مطالعه کنند.
داستان او راجع به مردمی که در سیستم متروی روسیه برای بقا میجنگیدند، با استقبال خوانندگان همراه بود و همان خوانندگان سهواً به ویراستارهای کتابش تبدیل شدند. همهچیز مورد موشکافی قرار گرفته بود، از اقتصاد مبتنی بر مهمات در تونلهای زیرزمینی مسکو تا کالیبر گلولههای مورد استفاده در سلاحهای گوناگون، و همین باعث شد گلوخوفسکی قادر به تکمیل چشماندازش برای این رمان باشد. حتی پایان ابتدایی کتاب که در آن شخصیت اصلی، آرتیوم جان میباخت هم در نهایت به خاطر فیدبک مخاطبان تغییر کرد. بدون این تغییرات، احتمالاً ما شاهد سومین نسخه از این سری، یعنی بازی Metro Exodus -که آرتیوم کماکان در آن زنده است- نبودیم.
در واقع اگر چنین نمیشد ما حتی Metro 2033، نخستین اقتباس از کتاب گلوخوفسکی در دنیای بازیهای ویدیویی را هم تجربه نمیکردیم. پیش از اینکه کتاب وارد فاز چاپ شود، اندرو پروخوروف، کارگردان خلاق استودیوی 4A Games، پیشنویس کتاب گلوخوفسکی را در فضای مجازی یافت و تنها در یک جلسه تمام آن را مطالعه کرد. او سپس با نویسنده تماس گرفت تا درباره همکاری با یکدیگر صحبت کنند. خود گلوخوفسکی هم -گرچه تعبیر متفاوتی از یک آخرالزمان دارد- تا حدی از سری بازی فال آوت در نوشتن مترو 2033 الهام گرفته بود. یک حقیقت جالب اینکه گلوخوفسکی به قدری عاشق نخستین فال آوت بود که یک بار وقتی میخواست به سرعت پای کامپیوتر و فال آوت برگردد، آب جوشی که اسپاگتی در آن میپخت را روی پایش ریخت.
از دیگر منابع الهام او میتوان به کتاب پیک نیک کنار جاده (Roadside Picnic) -که بعداً دستمایه فیلم استارکر آندری تارکفسکی قرار گرفت- و کتابی دیگر از برادران استروگاتسکی به نام شهر محکوم به فنا (Doomed City) اشاره کرد.
«[آن کتاب] رمانتیسیسم فوقالعادهای درباره مناطق متروک شهری دارد؛ مناطقی که میتوانید در آنها خیابانها و ساختمانهای خالی را کشف کنید و همه رفتهاند و شما در حال قدم زدن میان آپارتمانهایی خالی، پر از وسایلی که به افراد دیگر تعلق دارند هستید». گلوخوفسکی ادامه میدهد: «بنابراین موضوعی بسیار رمانتیک و بسیار رویایی است که میتواند به عنوان یک منبع الهام در نظر گرفته شود. البته چند فیلم هم وجود دارد [که میتوان آنها را منبع الهام تلقی کرد]. یک فیلم بسیار معروف درباره شوروی به نام "نامههای یک مرد مرده" [Letters of a Dead Man] وجود دارد که درباره دوران پسا-آخرالزمانی هم هست. همه اینها در کنار یکدیگر اشاراتی هنری را شکل میدهند که الهامبخش شما خواهد بود. سپس شما [داستانتان را] بر همان اساس میسازید و به منبع الهام یک شخص دیگر تبدیل میشوید، مسائل خلاقانه اینطور کار میکنند».
گرچه فال آوت نخستین جرقههای خیالپردازی را زد، تفاوتهای مشهودی میان جهان پسا-آخرالزمانی گلوخوفسکی و بقایای یک جنگ اتمی، آنطور که از چشمان آمریکاییها دیده میشود وجود دارد. داستانهای پسا-آخرالزمانی آمریکایی -به خصوص در بازیهای ویدیویی- عمدتاً بازیگوشانه و گاه خوشبینانه هستند. در این بین اما پسا-آخرالزمان روسی گلوخوفسکی به شکل بیرحمانهای هولناک است. سری مترو ضمناً از دست گذاشتن روی موضوعات دشوار هراسی ندارد. در Metro، دشمنان انسانگونه -که Dark Ones نامیده میشوند- استعارهای از نژادپرستی هستند. Dark Oneها در واقع شرور نیستند و آرزو میکنند که قادر به همزیستی مسالمتآمیز با انسانها باشند؛ اما بیگانههراسی باعث میشود که قهرمان داستان دست به حرکتی غیرانسانی و بیملاحظه بزند. در داستانهای تخیلی آمریکایی، دشمنان انسانگونه در واقع زامبی هستند - تکه گوشتهایی بیجان که صرفاً برای گاز گرفتن و کشته شدن بدون هیچ رحم خلق شدهاند.
«باور دارم که داستانهای پسا-آخرالزمانی غربی و اروپایی صرفاً داستانهایی درباره زامبی یا ویروس یا چیزهایی از این دست هستند». گلوخوفسکی توضیح میدهد: «آنها نوعی آهنگ سرخوشانه دارند چون جامعه غرب را از قوانین و محدودیتها رها میکنند و محیطهای شهری را به شکل سرزمینهایی برای هیچکس درمیآورند؛ سرزمینهایی که هرچیزی در آنها امکانپذیر است و میتوانید شان انسانی را از آدمیزادها گرفته و آنها را به قتل برسانید. در هر جایی که زامبیها محبوبیت دارند، محبوبیتشان به این خاطر است که مردم از قوانین خسته شدهاند. زامبیها یک دروغ شگفتانگیز هستند که به شما اجازه میدهند مغز همسایهتان را به شکلی مشروع له کنید؛ زیرا شان انسانی از آنها گرفته شده. این یک آزادی کامل از محدودیتهای قانونی است که موجودات فانی باید به آنها احترام بگذارند. ما به سرعت در حال فاصله گرفتن از غارنشینی هستیم، از ماهیت حیوانیمان. هرچه انسانتر میشویم، کمتر از قبل طبیعی هستیم. محبوبیت افسانههای زامبی و استایل پسا-آخرالزمانی غربی پیامد همین مسئله است».
هر جایی که زامبیها محبوبیت دارند، محبوبیتشان به این خاطر است که مردم از قوانین خسته شدهاند؛ زامبیها یک دروغ شگفتانگیز هستند که به شما اجازه میدهند مغز همسایهتان را به شکلی مشروع له کنید
«در روسیه این موضوع چندان منطقی نیست، چون ما در سرزمین زامبی زندگی میکنیم». گلوخوفسکی ادامه میدهد: «در دهه ۱۹۹۰ روسیه سرزمین زامبی بزرگتری بود؛ در آن دوران همهچیز امکانپذیر بود و مردم خیلی زود از آن خسته شدند. این آهنگ شدیداً نوستالژیک، جانفرسا و تاسفآور در پسا-آخرالزمان روسی، ریشه در این حقیقت دارد که -مثل مردمان دوران عصر سیاه یا قرون وسطی- ما [پیشتر] احساس کردهایم عصر طلایی تمدن مدتها پیش به پایان رسیده. شما به گذشته با یک حس نوستالژی قدرتمند نگاه و به این فکر میکردید که والاترین ارزشهای فرهنگی و علمی و متمدنانه مدتها پیش از بین رفتهاند. شما از آینده میترسید چون به طور قطع میدانید که هر فردا قرار است از هر امروز بدتر باشد. شما با احترام و تحسین و نوستالژی به عقب نگاه میکنید و دلتان برای آن روزها تنگ میشود. این را درک میکنید که آن روزها مدتها پیش به پایان رسیدهاند و هیچ امیدی به آینده ندارید.»
«در دهه ۹۰ همهچیز از هم فرو پاشید و مردم اساساً رها شده و از حیات بازمانده بودند. تنها ندامتگاه و نیروی پلیس بود که به حیات ادامه داد؛ اما آنها هم تبدیل به تجارتهای خصوصی شدند و پلیس شروع به درآمدزایی از اعمال فشار به مردم کرد. مردم به گذشته نگاه میکردند، به آن امپراتوری عظیم که دیگر وجود نداشت، آن [امپراتوری] از لحاظ سیاسی، جغرافیایی و اقتصادی از هم پاشید، و مردم در آن محیط شهری روز به زوال به حال خودشان رها شده بودند که دقیقاً مثل آن چیزی است که در کتابهای مترو میگذرد. به این ترتیب میتوانید احساس مردم روسیه و سرخوشی آنها را بعد از الحاق کریمه [به روسیه] درک کنید؛ زیرا پوتین بازگردانی این امپراتوری پیشین به دوران شکوهاش را برای آنها شبیهسازی کرد. این موضوع، بدیهتاً یک توهم بود و من شخصاً کاملاً مخالف آن هستم، اما اگر به این حس سرخوشی از نقطهنظر روانکاوی نگاه کنید، به چنین نتیجهای میرسید.»
این بینشِ مرتبط با مردمی که شیفته دستاوردهای پیشین خود هستند همان چیزی است که قصه مترو براساساش بنا شده. تمام بازماندهها به گروههایی نابرابر در تونلهای مترو مسکو تقسیم شده اند - تونلهایی که خود یادگار گذشته هستند و ساخته شدهاند تا در برابر حملات اتمی مقاوم بمانند اما حالا جایگاهی هماندازه موزه مرمر و گرانیت یافتهاند. این پسزمینه به شکل منحصر به فردی روسی است و فرسنگها با داستان زامبیمحور آمریکایی فاصله دارد.
«مترو توسط پیشینیان آنها و به شکل نئو-کلاسیک بسیار سنتی، به استایل استالین، ساخته شده است و آنها زیر زمین، در این فضاهای موزه-گونه با یادبودهایی که که روزهای از دست رفته را تجلیل میکنند گیر افتادهاند.» گلوخوفسکی ادامه میدهد: «آنها قادر به گسترش این محیط نیستند چون تکنولوژیاش از دست رفته و نمیتوانند از آن خارج شوند چون سطح زمین دیگر مناسبشان نیست - حداقل در دو کتاب نخست اینطور فکر میکنند. اما در مترو 2035، که بازیکن را برای داستان Metro Exodus آماده میکند، شخصیت اصلی پی میبرد که چرا و چطور زندگی بیرون از مترو امکانپذیر بوده و چرا مردم حاضر در ایستگاهها و تونلها برای دو دهه از این مسئله خبر نداشتهاند. چطور ممکن است آنها چنین چیزی را نادیده گرفته باشند؟»
«تغییری ناگهانی در داستان و آهنگ، میان Last Light و Exodus وجود دارد. تمام چیزی که از داستان میدانید اینست که زندگی در بیرون از مترو امکانپذیر نیست و دقیقاً به همین خاطر است که مردم با چنگ و دندان برای هر متر مربع از زمین و هر قطره از آب و هوای تازه میجنگند. چطور شده که در تریلرهای Metro Exodus، شما ناگهان شاهد این قطار زرهی هستید که در مناطق وسیع روسیه حرکت میکند، مناطقی که حتی برهوت هم نیستند، بلکه به چیزی بسیار الهامبخش و زیبا و غیر آلوده میمانند. چطور شده؟»
سری مترو همواره درباره اتفاقاتی که بعد از عقبنشینی جوامع به زیر زمین میافتد، بیگانههراسی و درگیری میان گروهها بوده است. در این باره بوده که چطور زمزمههای داخل جوامع میتوانند پیونددهنده ایدئولوژیهای مضر باشند. در این باره بوده که چطور انسانها دائماً در درس گرفتن از اشتباهاتشان شکست میخورند - و چطور تاریخ را همچون یک رویای رومانتیک میپرستند، حتی اگر همهچیز یک توهم صرف باشد. به نظر میرسد که Exodus -داستانی که خود دیمیتری در همکاری با 4A Games نوشته است- بالاخره ماهیت واقعی این توهم را نشان خواهد داد.
برای من این کاملاً یک کشف بود، یک کشف غمانگیز در این باره که چطور مردم به سادگی تحت تاثیر پروپاگاندایی که با فرمولهای احمقانه و پیامهای سادهلوحانه تدارک دیده شدهاند قرار میگیرند
«آنها صرفاً به شکلی بیمغز [از گذشته] کپی میکنند و این تقریباً تمام چیزی است که بین آمریکا و پوتین اتفاق میافتد.» گلوخوفسکی تشریح میکند: «پوتین از روزهای شوروی الهام میگیرد و ترامپ قسم میخورد که آمریکا را مجدداً به دوران اوج دهههای ۵۰ و ۶۰ میرساند، بدون اعتراف به این موضوع، حداقل نه به صورت عمومی، که آن روزها تمام شدهاند و باید به استقبال آینده رفت. مترو 2035 تفسیری از علت پشت خوشحالی روسیه از الحاق کریمه و جنگی که روسیه علیه اکراین راه میاندازد است. من در آن زمان غافلگیر شده بودم که روسیها از مفهوم بازگشت به جنگ سرد خوشحال بودند، و از اینکه ما طی ۲۰ سال آزادیمان، بدون اینکه دشمنی داشته باشیم اینقدر گمراه شده بودیم. اینطور نیست که ما واقعاً جنگ بخواهیم. هیچکس جنگ نمیخواهد. اما ما از ایده مقابله با دشمنی قدرتمند که که نابودی ما را میخواهد و ما مجبوریم در مقابلش مقاومت کنیم لذت میبریم. ما دوست داریم از طریق مقاومت خودمان را تعریف کنیم. بدون دانستن اینکه دشمنمان کیست، درکی از اینکه خودمان که هستیم نداریم».
«به محض اینکه دشمنمان را میشناسیم -یعنی آمریکاییها- همهچیز بهتر میشود. ما میدانیم که مثل آمریکاییها نیستیم. ما سرمایهداری نیستیم، ما امپریالیست نیستیم چون این چیزی است که آمریکا هست. وقتی هیچ دشمنی نباشد، راهمان را گم میکنیم. حوصلهمان سر میرود. ما از جامعه مصرفگرا لذتی نمیبریم چون هیچ احساس هدفی در زندگی به شما نمیدهد. اما وقتی که در تقلا باشید، آن موقع این پرسش که "هدف از زندگی چیست؟" حل میشود. اما همچنان برای من -چون من یک غربگرا، گلوبالیست و ترقیخواه هستم و به هیچ وجه فکر نمیکنم این ایده پستمدرن و احمقانه مقابله روسیه با غرب ضروری بوده- فکر میکنم همه اینها صرفاً سوء استفادههایی بوده با هدف بسیج کردن مردم و اجبار آنها به تحمل دشواریهای اقتصادی. چرا من این را درک میکنم و و چرا اکثریت مردم آن را درک نمیکنند؟ برای من، این کاملاً یک کشف بود، یک کشف غمانگیز در این باره که چطور مردم به سادگی تحت تاثیر پروپاگاندایی که با فرمولهای احمقانه و پیامهای سادهلوحانه تدارک دیده شدهاند قرار میگیرند. تمام کلیشههای میهنپرستانه قدیمی، از آلمان نازی تا هر چیز دیگر - تمام تجدیدنظرطلبیها، کلیشههای احمقانه، چرا ما دوباره اینها قورت میدهیم؟»
«در آمریکا شما ترامپ را دارید که به رسانهها میتوپد و لیبل "اخبار دروغین" به آنها میزند. این یادآور آلمان نازی است و زمانی که هیتلر به همین شکل رسانهها را بیاعتبار میکرد و به آنها لیبل "lügenpresse" میزد، که ترجمه آن دقیقاً میشود "خبرگزاریهای دروغگو". در انگلیس به خاطر پروپاگاندا و هراس از مهاجرت در شُرُف خروج از اتحادیه اروپا هستیم. بسیاری از هواداران برگزیت به شما میگویند که همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت - "هرچه نباشد ما قبلاً با عضویت در اتحادیه اروپا مقابله کردهایم، در روزهای درخشانی که بریتانیا ابرقدرتی شناختهشده بود. آه، ای گذشته پر جلال و جبروت". موضوعی که سری مترو به آن میپردازد هیچ زمانی مناسبتر از حالا نبوده است.»
«مترو 2035 به نوعی یک تلاش برای کشف آن بود که چطور و چرا ما پذیرش دروغهای آسان را به مواجهه با حقایق سخت ترجیح میدهیم؟» گلوخوفسکی ادامه میدهد: «چرا -و این استعاره اصلی کتاب است- ما ترجیح میدهیم در یک پناهگاه لعنتی زندگی کنیم؟ چرا نمیخواهیم بیرون برویم و چشمانمان را باز کنیم و ببینیم که آن بیرون زندگی جریان دارد؟ داستان مترو 2035 دقیقاً در اینباره است. در کتاب این کشف صورت میگیرد که زندگی آن بیرون جریان دارد و آنها باید همین حالا کشفش کنند. این کاری است که آنها در مترو اگزودوس انجام میدهند.»
«من همیشه از فرصتها برای طرح بیانیههای سیاسی در بازیهای مترو استفاده کردهام، چون بازیها این حق را دارند که چنین پیامهایی منتقل کنند»
تلاش برای انتقال چنین مفاهیمی در یک بازی ویدیویی بسیار تحسینبرانگیز است - خصوصاً برای مخاطبانی که معمولاً با دیدن اندکی سیاست (بخوانید: عمق) در داستان بازیها ناراحت میشوند. اما گلوخوفسکی احترامی فراوان برای این مدیوم قائل است و باور دارد این مسائل میتوانند و باید در داستانها استفاده شوند.
«من همیشه از فرصتها برای طرح بیانیههای سیاسی در بازیهای مترو استفاده کردهام، چون بازیها این حق را دارند که چنین پیامهایی منتقل کنند». نویسنده سری کتاب مترو ادامه میدهد: «بازیها مخاطبان به مراتب گستردهتری نسبت به کتابها دارند - این حقیقتی است که باید با آن مواجه شویم. و بازیها میتوانند به همان اندازه احساسی باشند. پیامی که میخواهم برسانم اینست که تمام رژیمهای تمامیتخواه مثل هم هستند و میخواهم کاری کنم که گیمرها -و همچنین خوانندگان کتابم- هنگامی که یک پروپاگاندای رسمی به دنبال تاثیرگذاری بر آنها است، حساستر باشند. کاری که میخواهم انجام دهم اجبار آنها به تفکر و زیر سوال بردن حقایق آسان است».
گلوخوفسکی در جایگاهی منحصربهفرد در تیم تولید یک بازی کلانبودجه است. نمایندهای از کمپانی ناشر بازی به تمام مکالمات گوش میدهد اما او هیچگاه جلوی نویسنده را هنگام صحبت درباره مقاصد موضوعیاش نمیگیرد. در واقع آنها ۲۰ دقیقه وقت بیشتر به مصاحبهگر دادند چون به نظرشان مکالمه به نقاط جالبی رسیده بود. در جهانی که بسیاری از ناشران هرکاری میکنند تا خودشان را از هرگونه معنای سیاسی در بازیهایشان مبرا کنند -تا به فروش محصول آسیبی زده نشود- به نظر میرسد گلوخوفسکی مناسبترین همکار ممکن را برای مضامین جنجالی مترو انتخاب کرده است.
«ناشران نمیخواهند هیچ نوع از جهتگیریهای سیاسی را پس بزنند، آنها صرفاً تمام مصرفکنندگان را میخواهند». گلوخوفسکی تایید میکند: «دقیقاً به همین خاطر است که آنها سعی میکنند جهتگیری نکنند، چه جمهوریخواه باشد چه دموکرات، چه موافق برگزیت چه مخالف آن. آنها همه را میخواهند. آنها پول میخواهند. اما اینطور نیست که من در حال جهتگیری باشم. در ستیز میان نازی و کمونیست، جهتگیری سخت است؛ حتی اگر از یک کشور سابقاً کمونیست آمده باشید. پیام من اینجا پیچیدهتر است. اما همانطور که پیشتر گفتم، ترجیح میدهم در راستای فرهیختن مردم تلاش کنم تا تاثیرگذاری بر آنها».
«بازیها میتوانند مدیومی برای فرهیخته کردن مردم باشند و میتوانند مدیومی برای انعطافپذیرتر کردن ذهن مردم باشند و مناسب برای یادگیری چیزهای تازه. داستانهای مترو از همین حالا بسیار غریب هستند. برای من، یک جورهایی غافلگیرکننده است که بعد از این همه سال، کتابها در حال تبدیل شدن به بخشی از خط فکری امروز هستند. داستانی درباره مترو مسکو بعد از یک جنگ اتمی که به پناهگاه مردم تبدیل شده و اشاراتی به عناصر ماوراالطبیعه وجود دارد - چنین چیزی مثل یک ترکیب بسیار عجیب به نظر میرسد. اما عجیبتر اینکه اینطور نیست. اگر وقت بگذارید و بروید و کشفش کنید، ناگهان همهچیز منطقی میشود. تمام افسانهها یک استعاره هستند، این داستانها درباره مسائلی هستند که به همه مربوط میشود، در غیر اینصورت محبوب نمیشدند».
در همین عناصر ماوراالطبیعی است که استعاره مدنظر گلوخوفسکی به بیتعارفترین شکل خود در میآید. شاید شما در حال گام برداشتن روی خرابههای به جا مانده از یک تمدن از دست رفته باشید، اما مردگان در حال هشدار دادن درباره خطرات ناشی از این تکبر هستند: ارواحی که تونلهای مترو را تسخیر کردهاند، یادآور میشوند که اگر این مسیر را ادامه دهید چه اتفاقی خواهد افتاد؛ مسیر داخل این تونلهای پر پیچ و خم که مثل یک باور سیاسی، چرخهای باطل را رقم میزنند.
گلوخوفسکی میگوید: «عجیب اینست که من این بیانیهها را زمانی مطرح کردم که کاملاً فرضی بودند. نخستین کتاب مترو اواخر دهه ۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ نوشته شد. در آن زمان ما این احساس را نداشتیم که اشتباهات قدیمی قرار است تکرار شوند. اما حالا، بعد از اتفاقات میان روسیه و اکراین از سال ۲۰۱۴، بعد از کریمه، تجاوز روسیه به شرق اکراین، آنچه در آمریکا با ترامپ اتفاق میافتد، آنچه در انگلیس با برگزیت اتفاق میافتد و آنچه با ظهور ملیگرایی نوین در آلمان اتفاق میافتد، همه این مسائل به ناگاه شدیداً به یکدیگر مرتبط میشوند.»
بازی Metro Exodus فرصتی به گلوخوفسکی میدهد تا به این مسائل از دریچهای نوین نگاه کند و در روز ۱۵ فوریه سال ۲۰۱۹ پی خواهیم برد که تلاشهایش آنطور که باید به ثمر نشستهاند یا خیر.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
شدیدا بوی یه جنگ تمام عیار میاد. امیدوارم هیچ وقت دنیا شاهد جنگ جهانی سوم نباشه که قطعا غیر قابل جبرانه این بار
تا انسان هست جنگ هم هست و این یه چیز ناگزیره انسان به خودی خود خشونت و جنگ رو بهمراه داره درون خودش همه روزه این جنگ داره انجام میشه و همه روزه کلی انسان بی گناه هم کشته میشن