بررسی فیلم Bird Box؛ طعم همسایگی با پرندگان در پایان جهان
اگر در فیلم A Quiet Place جرئت حرف زدن نداریم، این بار در فیلم Bird Box نگاه کردن ممنوع است. تمام جهان از رد پای هیولا پر شده و تنها مکان های ظاهرا امن، خانه هایی ...
اگر در فیلم A Quiet Place جرئت حرف زدن نداریم، این بار در فیلم Bird Box نگاه کردن ممنوع است. تمام جهان از رد پای هیولا پر شده و تنها مکان های ظاهرا امن، خانه هایی با پنجره های بسته و درز گرفته است. سوزان بیر این قاتل خونسرد را به ما نشان نمی دهد و جز تعدادی نقاشی از چهره خبیث و عصبانی اش که همان شمایلِ شناخته شده اجنه را دارد، چیزی از او نمی بینیم. در چنین دنیایی، حتی دیدنِ درختان و لانه پرندگان، آرزویی غیر ممکن به نظر می رسد. شاید ما بتوانیم تحمل کنیم اما کودکان هرگز.
- کارگردان: Susanne Bier
- استودیو تهیه کننده: Netflix
- بازیگران: Sandra bullock، John Malkovich، Trevante Rhodes
- بودجه: ۲۰ میلیون دلار
وقتی با انبوهی از فیلم های آخرالزمانیِ عموما امریکایی، بخصوص بعد از سال 2000 روبرو می شویم که عمدتا آپوکالیپس ها و آرماگدون های تکراری و شبیه به هم هستند، تنها یک راه برای ارزیابی مان باقی می ماند و آن هم منتظر ماندن برای فیلمی با پرداختِ نو و پایانی جدید است. این فیلم اقتباسی که محصول نتفلیکس بوده و اخیرا رکورد بازدید را در این کمپانی شکسته و امتیاز 6.8 را در IMDB کسب کرده است، تا چه اندازه ما را به سرنخ های جدیدی می رساند؟ جهانِ امروز، این بار در فیلم آشیانه پرنده چطور نابود می شود و جهان فردا چگونه خواهد شد. مثل خیلی از فیلم های هیولایی، نابودی جهان بر عهده موجودی عجیب است که قدرتش در این فیلم از ده ها بمب اتمی هم بیشتر و مخرب تر است. انهدام شهر ها و آدم هایش، با سرعت فوق العاده بالایی انجام می شود و طبق کلیشه ای هالیوودی، این اپیدمی از شرق به غرب سرایت پیدا می کند. یادآورِ فیلم The Book Of Eli، یک فیلم پساآخرالزمانی در سال 2010 که شرق را مخلوطی از شرارت و فریب و غرب را متمدن و پذیرای کتابی مقدس نشان می دهد.
تفاوت فیلم Bird Box با اکثر فیلم های هیولایی دیگر این است که دشمنِ نامرئی، موذیانه وارد دریچه چشم ها می شود و نمی توان هیچ گونه مقاومتی در برابر آن داشت. در فیلم «یک مکان ساکت» هیولاها نقطه ضعفی بزرگ دارند و انسان می تواند با آنها به جدال برخیزد، حتی در فیلم بسیار تلخِ The Mist، همچنان راه های مقابله با هیولاها وجود داشته و ورود ارتش و ماشین های جنگی اش به ما امید شهری امن در آینده را می دهد. در این فیلم حتی نمی توان به مبارزه با او فکر کرد. هیولایی که طی الارض می کند و آن قدر بسیط و پراکنده است که ردی از غبارش بر همه کوچه ها و خیابان ها و جنگل ها سایه انداخته است. او در کسری از ثانیه انسان ها را تسخیر می کند و این مدل هجوم، ما را یاد تاثیر گازهای سمی در چاه های عمیق می اندازد که انسان با استشمام آن، فورا از خود بیخود شده و به کما می رود. واقعا این هیولا چه موجودی ست. آیا می شود با وجود چنین پدیده ای، از شهری آرمانی در دلِ این دستوپیای ترسناک و مهیب حرفی به میان آورد. در این فیلم، جدیدترین جواب های سینما را برای این سوالات آخرالزمانی بررسی خواهیم کرد.
حماسه مادرانه
با آنکه پاشنه فیلم های آخرالزمانی که وامدار سینمای وسترن هستند، عموما روی قهرمانی های یک مرد شجاع و دلیر می چرخد اما در آشیانه پرنده قضیه متفاوت است. با آنکه نویسنده چاقِ فیلم و تامِ خوش قلب، خودشان را فدای دیگران می کنند، اما قهرمانِ اصلی ماجرا زنی باردار است که حساس ترین روزهای زندگی اش را می گذراند. با سابقه سوزان بیر در ساخت فیلم های رمانتیک، باید منتظر گره خوردن احساسات یک مادر با ماجراهایی مردافکن باشیم. لحن رمانتیکِ کلیدی ترین صحنه های فیلم در کنار ترس و وحشت، آمیزه ای تحسین برانگیز برای فیلم محسوب می شود و آن را به تجربه ای عمیق تر از هیجان های موقتی تبدیل می کند.
بیر به عنوان یکی از فیلمسازان مطرح زن در سینمای امروز، باکی نداشته که مخاطبانش با دیدن فیلم، متوجه زن بودن سازنده اش شوند. اگر جان هیلکات در تریلرِ The Road برای ما از شرافت های یک رابطه پدر و پسری در میان آدم خواران حرف می زند، سوزان بیر همین مضمون را در رابطه ای مادر و فرزندی دنبال می کند. در سکانس پایانی، دو صحنه مربوط به تندآب و جنگل آن چنان موثرند که سخت می توانیم جلوی فوران احساسات مان را بگیریم.
ساندرا بولاک بازیگری با چهره فوق العاده زیبا نیست اما صورت و چشم هایش به حدی ورزیده است که ما را پا به پای خودش به دایره انتخاب پسر بچه خود یا دختر بچه ای که به او سپرده شده، می اندازد. لحظه سخت تصمیم گیری و سربلندی ملوری برای ما نیز یک فتحِ بزرگ محسوب می شود. این تجربه موقعی کامل می شود که در جنگل و در کنار ملوری، با آزمونِ جدیدی روبرو می شویم. مادری که بچه ها را از سر دلسوزی حتی از شنیدن قصه های شیرینِ دنیای قبل از ویرانی منع کرده بود، اینک برای بدست آوردن قلب دخترک که تشنه دیدن و بازی کردن است زمان زیادی ندارد و باید از رویاهایی که ممکن است به زودی دست یافتنی باشند، برایش بگوید.
در فیلم A Quiet Place رودخانه تنها جایی است که کنار آن، بدون ترس از هیولا می توان فریاد زد. در فیلم Children Of Men هم رودخانه جایی برای رهایی از زمین بحران زده و در The Book Of Eli، گذرگاهی برای کامل کردن ماموریتی بزرگ است. در فیلم مورد نظرمان نیز، مادر به همراه دو کودک، از رودخانه می گذرند تا نجات پیدا کنند. اصولا ما در فیلم های آخرالزمانی یا پساآخرالزمانی که کولاژی از ژانرهای وسترن، ترسناک، علمی تخیلی و ژانر فاجعه هستند، عموما شاهد سفرِ قهرمان هستیم. فیلم با سفرِ ملوری و دو کودکش آغاز می شود. از رودخانه که برزخی میانِ نابودی و رهایی است، وسوسه دلدادگانِ هیولا به گوش می رسد که با تقلید صدای خواهرِ مرده، شوهری که عاشقش بودی و دوستان از دست رفته ات، دعوت به باز کردن چشم بندها می کنند. هر چقدر که در فیلم The Birds از آلفرد هیچکاک، پرنده ها برایمان عامل هشدار و ترس بودند، در این فیلم گوش سپردن به آوای پرندگان، راهی برای نجات محسوب شده و حکم یک فانوس دریایی صوتی را دارند که ملوری همه توجهاش باید به آنها باشد. تندآب ها او را وادار به نگاه کردن می کنند اما او همچنان باید مقاومت کند. وقتی برای عزاداری نیست. باید با تمام قدرت به سوی دروازه نجات دوید. حس هایی که در این لحظات به ما دست می دهد چیزی شبیه به زمانی است که با یک اثر حماسی مواجه می شویم.
ما بعد از اینکه ملوری و کودکان را سوار بر قایقی در زمان حال می بینیم، در صحنه دوم به پنج سال قبل پرتاپ می شویم و به تدریج به حال می رسیم. سوال "چطور شد که اینطور شد" و تکنیک عقب و جلو کردنِ زمان رویدادها، حربه خوبی است که اگر با پرداخت درستی همراه باشد، همیشه جواب می دهد. گذشته همان قدر موقعیت های پرتعلیق و گیرا دارد که زمان حال. داگلاس(جان مالکوویچ) مردی از قماش خودخواهان و تام (تروانته رودز) یک دگرخواهِ تمام عیار است. این تقسیم بندی شایعی برای فیلم های فاجعه و ماجراجویی محسوب می شود که ما را از بعضی کارکتر ها دور و به بعضی دیگر نزدیک می کند.
آدمهای خوب در فیلم کم نیستند. همسر داگلاس، پیرزن مهربان، الیمپیا زنِ چاق و معصوم و تام، همگی لحظات خوبی با حضورشان برایمان ایجاد می کنند و بازیگران فرعی به اندازه بازیگران اصلی نقش تعیین کننده ای دارند. در فیلم لحظه کوتاهی وجود دارد که به نظرم، از آن موقعیت های ماندگار سینمایی است که می توان بخاطرش همگی را به دیدن فیلم دعوت کرد. تام که مجبور شده برای مبارزه با زامبی مسلک ها چشم بندش را باز کند، توسط غبارِ شومِ هیولا تسخیر می شود و طبق قاعده فیلم دیگر یک مرده به حساب می آید اما تلاش های آخرِ یک مرد، برای کشتنِ دشمن، حتی بعد از تسخیر، ما را به معنی واقعی کلمه میخکوب می کند.
داگلاس با وجود اینکه یک الکلیِ تلخ زبان است اما هر زمان که نظری داده، درست از آب درآمده است. هم درباره هشدارش به مرد کره ای و هم ماجرای رحم کردن به یک آواره مشکوک. او همان کسی است که فیلمنامه نویس ترجیح داده دیالوگی مستقیما سیاسی را در دهان او قرار دهد و عامل بدبختی ها، خودکشی های دسته جمعی و نابودی بشریت را به ایران و کره شمالی ربط دهد. فیلمنامه نویس در جایی دیگر، از سابقه اعزام تام به عراق به عنوان یک سرباز امریکایی پرده برمی دارد، آن هم زمانی که این کاراکتر را به عنوان یک سیاه پوست نجیب و انسان دوست شناختیم و او را همدم خوبی برای تنهایی های ملوری تشخیص دادیم.
تام به وضوح از هدف خود و سربازان دیگر، برای ایجاد صلح و امنیت در عراق حرف می زند تا آنجا که حتی شایسته دریافت گردن آویز افتخار از مردی عراقی می شود. به همان مقدار که پیروان جنون زده و روان پریشِ هیولا درباره او، از صفت هایی مثل زیبایی و تطهیر کنندگی استفاده می کنند، احساس می کنیم که سازندگان فیلم نیز عمیقا قصد دارند جنگ طلبان را تطهیر کنند و زیبا نشان دهند. در واقع جملاتی که در دهان تام گذاشته شده، به نچسبیِ شعارهای امریکا برای ایجاد صلح در جهان است. مخدوش شدن جبهه های خیر و شر در ایده های آخرالزمانیِ فعلی، گاهی آنقدر شدید می شود که مستقیما جنگ افروزانِ جهان به عنوان ناجیان صلح معرفی می شوند و اوج این اتفاق را در فیلم World War Z می بینیم.
وقتی جهان توسط طوفان، سیل، زلزله و حتی بمب اتمی ویران می شود، امکان بازسازی اش، حتی بعد از سالیان دراز همچنان وجود دارد چراکه عاملِ ویرانی عظیم، از بین رفته است. اما در Bird Box تخریب کننده همچنان زنده بوده و گویا قرار است برای همیشه امپراطور زمین باشد. در واقع با یک آخرالزمانِ دائمی و مستمر طرف هستیم که ایده "زمین دیگر جای ماندن نیست" را به ذهنمان مخابره می کند. اما ناگهان جمعی کوچک از بازمانده ها با ملوری و شوهرش تام تماس می گیرند و از مکانی امن در دلِ این آشوب حرف می زنند. در فیلم های آخرالزمانی و پساآخرالزمانیِ کل تاریخ سینما، یا راه نجاتی از زندگی حیوانی پس از بحران، برای انسان ها وجود ندارد یا اینکه راه نجاتی حداقلی، پیش پای آنها گذاشته می شود.
در هر دو حالت، شیاطین حضوری پررنگ داشته و سپاهیانِ قدرتمندِ خیر، در بیشتر اوقات هیچ جایگاهی ندارند و خبری از منجی نیست. اگر هم باشد یا نجات دهنده هایی از میان آدم های معمولی هستند که توانِ کم و محدود دارند یا همچون فیلم X-Men: Apocalypse شخصیت هایی خشن داشته و می خواهند سلطه جویان را با مخرب ترین روش یعنی بمب اتم نابود کنند و در آخر، خودشان به عنوان آنتاگونیست هایی شرور، توسط کارکترهای فرشته نما از بین می روند. در این میان، آثاری مثل Solomon Kane کمتر ساخته می شوند؛ فیلمی که یک فانتزی تاریخی با حال و هوای آخرالزمانی است و نیروهای تاریکی با اشد مجازات توسط مومنانی شیردل، از بین رفته و تار و مار می شوند.
ایده Bird Box برای نجات، چیزی جز پناه بردن به یک زندگی گلخانه ای نیست. شاید دیدن خانه ای بزرگ با شعاع های دلپذیر نور خورشید از سقفِ منقوشش ما را به وجد بیاورد، آن هم بعد از سال ها زندگی در تاریکی و دوندگی های بسیارِ قهرمان فیلم، اما تا چه وقت انسان ها می توانند همچون پرنده ها در قفسی بزرگ زندگی کنند. تمام آن مقاومت ها و حس های حماسی به چیزی ختم می شود که عمیقا تراژیک بوده و دستان انسان برای خلق حماسه ای باشکوه علیه جنِ بزرگ همچنان بسته می ماند؛ عامل شری که فناناپذیر نشان داده شده و بیش از اندازه قدرت دارد. پایان فیلم شاید در نظر اول خوش به نظر بیاید اما در واقع از تلخ ترین پایان ها است اگر بیشتر به آن فکر کنیم.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
عالی بود، خوشحالم که این مسیر و جریان نقدهای خنثی شما رو با خودشون همراه نکرده و نقدتون مثل سایت همسایه تون نیست
ممنون از نقدت خدا قوت
ایده ی فیلم عالی کارگردانی مضخرف