از خرده مدیریت تا نابلد بودن؛ ۱۲ ویژگی که رییسهای بد و ناکارآمد دارند
هرقدر هم شغل خوبی داشته باشید یک رییس بد میتواند شیرینی آنرا در کامتان تلخ کند، اما اگر کارتان چندان خوشایند نباشد در کنار چنین رییسی غیرقابل تحمل خواهد بود. احتمالا شما هم شنیدهاید که ...
هرقدر هم شغل خوبی داشته باشید یک رییس بد میتواند شیرینی آنرا در کامتان تلخ کند، اما اگر کارتان چندان خوشایند نباشد در کنار چنین رییسی غیرقابل تحمل خواهد بود. احتمالا شما هم شنیدهاید که کارمندان معمولا نه به خاطر شرکت یا سازمان بلکه به خاطر نارضایتی از رییسشان استعفا میدهند. مشکل به همین جا ختم نمیشود و یک مدیر ناکارآمد نه فقط روزگار کارکنان را سیاه میکند بلکه با کاهش بهرهوری هزینه هنگفتی را هم روی دوش شرکت خواهد گذاشت.
دلایل بد یا ناکارآمد بودن رییس میتواند بسیار متنوع باشد اما در ادامه به ۱۲ خصلت رایج در آنها اشاره کردهایم که از خرده مدیریت تا فقدان همدلی را شامل می شود.
۱. خرده مدیریت
اگرچه مدیریت خرد یا ذرهبینی برخی مواقع موثر است، اما اگر این شکل مدیریت در تمام بخشهای کسب و کار وجود داشته باشد، چه اتفاقی رخ میدهد؟ استخدام افرادی است که در کارشان عالی هستند میتواند به رشد اقتصادی سرعت ببخشد اما مدیریت ذرهبینی میتواند مانع دستیابی به این هدف شود. برای اینکه افراد به بالاترین راندمان دست پیدا کنند، باید برای برنامهریزی و اجرای بر اساس اهداف تعین شده آزادی عمل داشته باشند.
مدیریت خرد نه تنها توانایی کارکنان برای رسیدن به موفقیت را محدود میکند، بلکه باعث میشود مدیر قادر به رهبری مناسب شرکت نباشد. مدیریت خرد منجر به بیاعتمادی میشود و در بلندمدت سرعت کسب و کار شما را کاهش میدهد، بنابراین بهتر است از آن دوری کنید.
۲. تجویز رویکردی یکسان برای تمام شرایط
هیچ روشی از نظر عینی برای مدیریت بد وجود ندارد. وظیفه یک مدیر این است که از قرارگیری کارکنان در موقعیت مناسب در پروژهها اطمینان حاصل کند و همچنین منابع و حمایت لازم برای رسیدن به هدف را نیز در اختیارشان قرار دهد. با این وجود، هر کارمندی متفاوت است، پس بهترین راه برای رسیدن به هدف، مدیریت و ارتباطات متناسب با همان فرد است.
مدیر نامناسب حاضر به انجام چنین کاری نیست و شیوه مدیریت خود را تغییر نمیدهد و آن را سبک مدیریتی خود میداند. آنها زمانی که یک کارمند متوجه منظورشان نمیشود، از کوره درمیروند و برای یادگیری راه درست مدیریت هر فرد، سرمایهگذاری نمیکنند.
۳ . نابلد بودن
بهترین مدیران آنهایی هستند که همیشه در محیط کار حضور دارند و کارها را انجام میدهند. در مقابل، افرادی که هیچ وقت حاضر به انجام کاری نیستند و نمیدانند چگونه میتوان کارهای مختلف شرکت و خدمات را انجام داد یا اینکه نحوه کار با محصولات را بلد نیستند، بدترین مدیران محسوب میشوند.
بهترین رهبران با عملکردشان شرکت را مدیریت میکنند که برای اینکار باید در تیمها و بخشهای مختلف حضور داشته باشند، به دیگران کمک کنند و با کارهای روزانه آشنا باشند. این روشی عالی برای شناسایی نیازها، ناکارآمدیها و نقاط قوت محسوب میشود. بیش از همه این موارد، کارکنان برای افرادی که توانایی کافی برای انجام کارها را دارند، احترام قائل هستند.
۴. فقدان همدلی
یکی از مواردی که باعث ایجاد انگیزه در کارکنان میشود، احساس درک شدن از سوی رییس، شنیده شدن حرفهایشان و هدایت آنها در مسیر صحیح است. در محیط کار همیشه چالشهایی به وجود میآید و یکی از بهترین کارهایی که مدیر در این شرایط باید انجام دهد، همذات پنداری و همدلی با کارکنان است. اگر یک مشتری ناراضی سر آنها فریاد میزند نباید بلافاصله طرف مشتری را بگیرد بلکه باید سعی در آرام کردن آنها داشته باشد. زمانی که اشتباهی رخ میدهد باید به جای قضاوت کردن سعی کند ریشه مشکل را پیدا کند. این همدلی باعث میشود کارکنان باور داشته باشند که برای مدیرشان اهمیت داشته و روی آینده آنها سرمایهگذاری شده است.
۵. سرزنش به جای ارائه راه حل
هیچ کس از اشتباه و خطا مصون نیست اما مدیران کارآمد در این شرایط به جای سرکوفت زدن به زیردستیها روی یافتن راهحل هایی برای کاهش زیان تمرکز می کنند. این راه حلها قرار نیست همیشه ابتکاری باشد و شامل مواردی مثل آموزش بهتر، تغییر پست، تغییر استراتژی و تعیین اهداف جدید می شود. اگر قرار باشد همه زیردستیهایشان را مقصر بدانند از مدیرعامل گرفته تا مدیر ارشد و ناظر و کارمند زنجیرهای بی پایان را شکل میدهند که هیچ سودی هم ندارد و یک نفر در این زنجیره باید به فکر یافتن راهحل باشد.
۶. تبدیل کارکنان به نردبان ترقی
شاید باورتان نشود ولی برخی مدیران کارکنان را تنها به عنوان نردبانی برای پیشرفت خود میبینند. در چنین فضایی اخلاقیات معنی ندارد و همه چیز حول منافع رییس میچرخد. اشتباهات زمانی که برای مدیر تمام شود بدتر سرزنش می شوند اما موفقیت تنها زمانی تحسین میشوند که سود آن به جیب رییس برود.در طرف مقابل مدیران کارآمد مسئولیتشان را کمک به کارکنان برای انجام پروژههای بزرگتر و اجرای کارها به بهترین شکل میدانند. آنها از بالاترین پتانسیل نیروهایشان استفاده کرده و به همین خاطر در بلند مدت بهترین نتایج را عاید شرکت میکنند. برای اینکه اوضاع یک شرکت را محک بزنید کافی است بینید چه کسانی سلسله مراتب را ترقی میکنند و اگر مسیر ترقی برای روسای بد باز باشد، باید فاتحه شرکت را خواند.
۷. عدم تمرکز
آنچه که در میان مدیران خوب به صورت مشترک وجود دارد این است که آنها دیدگاهی واضح از اهدافشان دارند، از برنامههای تعیین شدهای برای پیشروی به سمت هدف استفاده کرده و به طور کلی متمرکز هستند. در سوی دیگر مدیران بد در مورد اهدافشان مردد هستند و گاهی حتی استراتژیها و اولویتها به شکل هفتگی تغییر میدهند. شاید این دست از مدیران مهربان، باهوش، خلاق و باتجربه باشند، اما عدم تمرکز، آنها را به افرادی نامناسب برای کار تبدیل میکند.
۸. دستاوردهای دیگران را به نام خود زدن
دستاوردهای دیگران را به نام خود زدن به هیچ عنوان رفتاری پسندیده به شمار نمیآید، به خصوص اگر مدیر باشید. وقتی پرسنل میداند در نهایت ایده خلاقانهاش به اسم کس دیگری تمام میشود یعنی معضلی بزرگ در شرکت وجود دارد. مال خود کردن دستاوردهای نیروهای زیردست، افراد را به رهبرانی بدون بهره تبدیل خواهد کرد، چرا که آنها بیش از حد متکی بر تواناییهای دیگر افراد خواهند بود. علاوه بر این کارمندان دوست دارند شناخته شوند و به چالش کشیده شوند، اما وقتی هیچ دستاوردی وجود نداشته باشد که از آن خود کنند، بدون شک انگیزه و اشتیاق خود را برای کار از دست خواهند داد. چنین کاری نه تنها ناعادلانه است، بلکه به حرفه شغلی افراد نیز ضرر وارد میکند.
۹. عدم احترام به کارمندان
رهبران نالایق معمولا به نیروهای کار خود احترام نمیگذارند. یک رهبر میبایست در کنار انجام امور خودش، به حرف کارمندان با دقت گوش فرا دهد و به اموری که توسط آنها انجام میشود احترام بگذارد. بدون داشتن این فاکتورها، نیروها نیز به سختی میتوانند به مدیر خود احترام گذاشته و پتانسیل برقراری ارتباطی مناسب به طور کامل از بین خواهد رفت. کارمندان باید احساس کنند نظرات آنها برای رهبران ارزش دارد و فعالیتهای آنها به عنوان دستاوردی برای کسب و کار لحاظ میشود. وقتی آنها احساس کنند مورد احترام قرار میگیرند، برای مدیران احترام قایل خواهند شد.
۱۰. عدم خودشناسی کافی
رهبرانی که به خوبی خودشان را نمیشناسند و خودآگاهی کافی ندارند، مدیرانی بسیار بد ار آب در میآیند. یک رهبر میبایست با بر عهده گرفتن برخی از امور دشوار و همگامسازی خود با فرهنگ سازمانی، برای خود احترام کسب کند. فرهنگ و آداب اخلاقی یک اداره توسط رفتار و ارتباطات مدیران و بنیانگذاران شکل میگیرد. اگر یک رهبر نقش دیکتاتوری پشتمیزنشین را بازی کند و مدام به وضعیت کار انتقاد کند، تاثیراتی مخرب گریبان شرکت و ارزشهای آن را خواهد گرفت. در سوی مقابل خودآگاهی احتمال رفع و رجوع مشکلات و ضعفهای مدل تجاری و نیروهای کار را تقویت کرده و باعث میشود مدیران با کارمندان همراه باشند.
۱۱. احساس قدرت به جای احساس وظیفه
یک سازمان هنگامی بهتر کار میکند که تمام اعضای آن با همراهی یکدیگر مشغول به کار باشند. مدیران میبایست به زیردستان خود خدمت برسانند و در راستای پیشروی به سمت اهداف به آنها کمک کنند. یک رهبر خوب از نفوذش در راستای اهداف و استراتژی شرکت بهره میبرد اما یک مدیر بد انتظار دارد به او خدمت شود و دیدگاههایی که مطرح میکنند غالبا به نفع خودشان است تا به نفع سازمان. این سبک از رهبری منجر به ایجاد فضایی سمی شده و عملا جلوی رشد شرکت را میگیرد. افراد معمولا از رفتارهای بالادستیها تقلید میکنند و فضای شغلی نامناسب ممکن است به دیگر سلسله مراتب سازمانی نیز نفوذ کند.
۱۲. انتظار دارند کارکنان شبیه آنها شوند
مدیران بد انتظار دارند همه نیروها کیفیت و کارایی خودشان را داشته باشند و با الگوهایی مشابه سطح و تجربه خود آنها را میسنجند. علاوه بر این مدیران بد سایر افراد را مجبور میکنند رفتار دلخواه آنها را داشته باشند. این موضوع بیثمر خواهد بود چرا که نمیشود به این آسانی انسانها را تغییر داد. مدیران خوب تواناییهای افراد را شناسایی کرده و آنها را در موقعیتی مناسب قرار میدهند. مدیران خوب همچنین از نظر احساسی و یکدلی نیز با مردم همراهی خواهند کرد. یک رهبر بزرگ معمولا تلاش میکند نیروهایش به بالاترین سطح پتانسیل ممکن دست یابند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
خیلی کاربردی، ممنون
نکات جالبی بود و موثر ?