سلام ۱۴۰۲
اگر میتوان تصورش کرد، پس امکان تحققش هم وجود دارد.
یکی از شلوغترین هفتههای کاری در دیجیاتو بود. گروهی از بچههای تحریریه بههمراه تیم فیلمبرداری برای افتتاح بزرگترین مزرعه پنلهای خورشیدی در خاورمیانه راهی اصفهان شده بودند. توسعه انرژیهای پاک در ایران چند سالی بود که فراگیر شده بود؛ درست بعد از افتتاح کارخانه تسلا در کرمان. آنقدر پس از پاکیزهشدن کیفیت هوای تهران تقاضا در کشورهای منطقه افزایش پیدا کرده بود که تسلا برای گسترش صادراتش مجبور به افتتاح دومین کارخانه خود در ایران شده بود.
درحالیکه در قطار سریعالسیر تهران به بندرعباس نشسته بودم، مشغول خواندن پیامها در گروه تحریریه دیجیاتو بودم. گروهی دیگر از بچهها درگیر پوشش کنفرانس خبری دفتر گوگل در رشت بودند. زبان فارسی در جمع ۵ زبان محبوب برای تولید محتوا در یوتوب قرار گرفته بود و به همین مناسبت گوگل قصد داشت از تکنولوژی ترجمه همزمان در ایربادهایش در ایران رونمایی کند. بچهها میگفتند که همه هتلهای رشت پر شدهاند و خبرنگارانی از سراسر دنیا برای پوشش این رویداد در شهر حضور دارند.
هوس یک قهوه تازهدم میکنم و راهی کافه انتهای قطار میشوم. در فضاهای تبلیغاتی قطار چشمم به تبلیغات اینستاگرام میخورد؛ مدتها بود که دیگر کاربران ایرانی تمایل چندانی به استفاده از آن نشان نمیدادند و متا برای جبران این موضوع هزینه سنگینی برای تبلیغات میکرد و تقریباً هر کجا که چشم میانداختی اثری از آن میدیدی؛ از تلویزیون بگیر تا پادکستها. شاید زاکربرگ هیچوقت فکرش را نمیکرد که یک پلتفرم ایرانی روزی نهتنها بازارش در ایران، بلکه در کل دنیا را تهدید کند. «آنسو» از وقتی که معرفی شده بود با قابلیتهای خلاقانهاش بهسرعت داشت کاربر میگرفت و صندوقهای سرمایهگذاری چینی و آمریکایی بهشدت بهدنبال سهامش بودند.
سردبیر سایت هم قرار مصاحبه مهمی در همان روز داشت. سم آلتمن، مدیرعامل OpenAI به ایران آمده بود تا قراردادش با دولت را نهایی کند. دولت الکترونیک در طی سالهای گذشته رشد فوقالعادهای در ایران داشت و حالا نوبت آن بود که با هوش مصنوعی، قدم بعدی در ارائه خدمات هرچه سریعتر به شهروندان ایرانی برداشته شود.
نگاهی به ساعتم میکنم؛ تا چند ساعت دیگر به بندرعباس میرسیدم و باید بلافاصله به محل قرار با گیتس میرفتم. چند سالی بود که روی پروژه تأمین آب شرب در جنوب ایران کار میکرد و حالا که ایدههایش به عمل پیوسته بود، میخواست فرایند اکوسیستمش را برایم توضیح دهد. خودنویسم را از جیب در میآوردم تا سؤالات احتمالی را در دفترم یادداشت کنم، اما نمینویسد. تکانش میدهم و دوباره امتحان میکنم. جوهر سیاه ناگهان روی کاغذ پخش میشود. همهچیز سیاه میشود؛ دستپاچه بهدنبال دستمالی میگردم که سیاهی را پاک کنم، اما موفق نمیشوم و حالا سیاهی از دفترم هم فراتر رفته است. از خواب بیدار میشوم.
ساعت را نگاه میکنم. هنوز کمی مانده تا ۸ صبح. موبایلم را برمیدارم تا طبق عادت توییتر را مطالعه کنم. فیلترشکنم وصل نمیشود، نفسی عمیق میکشم و یکی دیگر را امتحان میکنم؛ نه این یکی هم جواب نمیدهد. بیخیالش میشوم. دست و صورت را میشورم و چای را دم میکنم. تولد خالهجانم است که ساکن فرانسه است. با شوق گوشی را به دست میگیرم که با واتساپ تماسی تصویری برقرار کنم و این زن مهربان را در دیار غربت خوشحال کنم، اما باز هم هرچه میکنم فیلترشکنم وصل نمیشود.
صبحها را خیلی دوست دارم. معمولاً با لبخند به استقبال خورشید میروم. اما نمیدانم چرا آن روز اخمهایم در هم است. حاضر میشوم و سعی میکنم که درخواست تاکسی اینترنتی بدهم، اما ظاهراً پلتفرمها درگیر مشکلاتی هستند. از زمانی که موج مهاجرت نیروهای فنی شروع شد، دیگر کیفیت خدمات اینترنتی چنگی به دل نمیزند و این قطعیهای گاهوبیگاه دیگر عادی شده است.
چارهای نیست و باید کمی صبر کنم؛ برای گذران زمان دیجیاتو را باز میکنم. هوش مصنوعی مثل همیشه سرتیتر اخبار است و با پیشرفتهایش به متحیرکردن جهان ادامه میدهد. در بین خبرها اما چیزهای دیگری هم بهچشمم میخورد؛ قطع اینترنت زنانی که حجاب را قبول ندارند، ارائه اینترنت طبقاتی برای قشرهای مختلف، پیگیری طرح صیانت آن هم در شرایطی که دیگر پلتفرم محبوبی باقی نمانده که فیلتر نشده باشد... .
اخمهایم بیشتر در هم میرود. ضربان قلبم تند شده و نفسهایم کوتاه. خوابی که دیده بودم را به یاد میآورم. از میان خشمی که وجودم را فرا گرفته، لبخندی به روی صورتم نقش میبندد. یاد جملهای میافتم که چندی پیش در کتابی خوانده بودم: اگر میتوان تصورش کرد، پس امکان تحققش هم وجود دارد.
سال نو مبارک
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
الان این آرزو بود یا واقعیت؟
هعی سال نو مبارک
واقعا سال نو مبارک ؟
جمله دیگه ای نمیشه گفت جون هیچ چیزی به نفع مردم تغییر نمیکنه ..