هوش؛ تعریف و انواع آن
روانشناسان هوش را چطور تعریف میکنند؟ هوش انسان به چند دسته تقسیم میشود و چه زوایایی از زندگی را در بر میگیرد؟
اگر از ما بپرسند کلمه «هوش» به چه معناست، احتمالاً قادر هستیم تعریف سادهای برای آن ارایٔه دهیم. شاید برایتان جالب باشید اگر بدانید این کلمه برای چندین دهه موضوع مطالعات گسترده اندیشمندان متعددی در جوامع مختلف علمی، بهخصوص روانشناسی بوده است.
در این مقاله قصد داریم تعریف هوش را به طرق مختلف بیان کنیم، انواع آن را بررسی کنیم و در اثنای آن، نگاهی به تاریخچه مطالعات مرتبط بیندازیم.
هوش چیست؟
هوش را میتوان مفهومی دانست که همه ما تا حدودی درکی جامع از آن داریم. اما این مفهوم پیچیدگیهای خاص خود را نیز دارد. هوش در علم روانشناسی به چندین طریق تعریف شده است که عبارتند از: تواناییهای سطح بالاتر از حالت نرمال (مانند استدلال انتزاعی، بازنمایی ذهنی، حل مسیٔله و تصمیمگیری)، توانایی یادگیری با سرعت بیشتر از نرمال، هوش هیجانی، خلاقیت و سازگاری برای برآوردن مؤثر خواستههای محیطی.
روانشناس برجسته «رابرت استرنبرگ» هوش را بهعنوان «تواناییهای ذهنی لازم برای انطباق با هر زمینه خارجی و همچنین شکلدادن و انتخاب پارامترهای مرتبط» تعریف میکند.
تاریخچه
مطالعه هوش انسانی به اواخر دهه ۱۸۰۰ بازمیگردد؛ زمانی که «سر فرانسیس گالتون» دست به مطالعه مفهوم هوش زد - در تاریخ آمده است که گالتون از بستگان «چارلز داروین» بزرگ است.
گالتون درحقیقت به مفهومِ «یک فرد با استعداد» علاقهمند بود، بنابراین آزمایشگاهی برای اندازهگیری فعلوانفعالات ذهنی ایجاد کرد تا فرضیه خود را مورد بررسی قرار دهد. فرضیه او چنین بود: هوش یک توانایی ذهنی کلی و حاصل تکامل بیولوژیکی است.
گالتون باور داشت از آنجایی که سرعت فعلوانفعالات ذهنی با سرعت تکامل ویژگیهای فیزیکی در ارتباط است، به همین دلیل او هوش و تکامل بیولوژیکی را به یکدیگر مرتبط میدانست.
مطالعات گالتون در زمینه هوش در محیط آزمایشگاهی و نظریهپردازی او درباره وراثتپذیری آن، راه را برای دههها تحقیق و بحث در این زمینه تا به امروز باز کرد.
نظریههای کنونی چه میگویند؟
برخی از محققان استدلال میکنند که هوش یک توانایی عمومی است، درحالیکه برخی دیگر ادعا میکنند که این مفهوم شامل مهارتها و استعدادهای خاصی است.
روانشناسان ادعا میکنند که هوش ژنتیکی یا ارثی است، اما برخی نیز باور دارند که تا حد زیادی تحت تأثیر محیط اطراف است.
درنتیجه، روانشناسان چندین نظریه متضاد در مورد این مفهوم و آزمونهای فردی ایجاد کردهاند و سعی دارند به کمک آنها این مفهوم را بهصورت عمیقتری درک کنند. براساس باور برخی از روانشناسان، هوش عمومی یکی از انواع آن است که میتواند پایه و اساس انواع دیگر باشد.
نظریه هوش عمومی
هوش عمومی که با نام «عامل g» نیز شناخته میشود، به یک توانایی ذهنی کلی اشاره دارد که به باور روانشناسی با نام «چارلز اسپیرمن»، زیربنای مهارتهای خاص متعدد، ازجمله کلامی، فضایی، عددی و مکانیکی است.
اسپرمن دراینباره دریافت کسانی که در یکی از حوزههای هوش (مثلاً ریاضیات) خوب عمل میکنند، در سایر زمینهها نیز قادر هستند عملکرد خوبی از خود ارایٔه دهند؛ مثلاً در موسیقی. به عبارت دیگر، بین عملکرد خوب در ریاضی و موسیقی همبستگی قویای وجود دارد. اسپیرمن این رابطه را به یک عامل مرکزی، یعنی عامل g نسبت داد.
اسپیرمن به این نتیجه رسید که یک عامل g وجود دارد که نشاندهنده هوش کلی یک فرد در تواناییهای چندگانه است و عامل دوم، یعنی «عامل s» به یک حوزه خاص اشاره دارد. اسپیرمن این حوزه خاص را به چهار دسته مذکور تقسیم کرد.
آیا این نظریه صحیح است؟
در سال ۱۹۳۸ فردی به نام «ترستون» عامل g در هوش را چالش کشید. او پس از تجزیهوتحلیل دادههای ۵۶ آزمون مختلف، موفق به شناسایی تعدادی توانایی ذهنی اولیه شد که عبارتند از: درک کلامی، درک روانی، درک اعداد، تجسم فضایی، حافظه، استدلال استقرایی و سرعت بالای درک محیطی.
اگرچه ترستون ایده اسپیرمن را بهطور کامل رد نکرد، اما او درعوض این نظریه را مطرح کرد که هوش شامل تواناییهای عمومی و تعدادی از تواناییهای خاص است.
پس از ترستون، روانشناس آمریکایی «هوارد گاردنر» این ایده را بنیانگذاری کرد که هوش واقعاً انواع مختلفی دارد!
او پیشنهاد کرد که هیچ هوش واحدی وجود ندارد، بلکه هوشهای چندگانه مستقل و متمایز وجود دارند که هر یک نشاندهنده مهارتها و استعدادهای منحصربهفرد است.
او در ابتدا هفت حوزه مختلف این مفهوم را این چنین پیشنهاد کرد: زبانی، منطقی-ریاضی، فضایی، موسیقیایی، جسمانی-حرکتی، بینفردی و درونفردی. پس از آن او هوش طبیعت گرایانه را به موارد بالا اضافه کرد تا این مفهوم درنهایت در هشت حوزه دستهبندی شود.
گاردنر معتقد است که بیشتر فعالیتها (مانند رقصیدن) شامل ترکیبی از این هوشهای چندگانه (مانند هوشهای فضایی و جسمی-حرکتی) است. او همچنین پیشنهاد کرد که این هوشهای چندگانه میتوانند به ما در درک مفاهیم فراتر از این مفهوم مانند خلاقیت و قدرت مدیریت کمک کنند.
نظریه سهگانه
چند سال پس از این ارایٔه نظریه گاردنر، شخصی به نام «رابرت استرنبرگ» یک نظریه سهطبقهای از هوش را ارایٔه کرد. براساس نظریه سهگانه، این مفهوم دارای سه جنبه تحلیلی، خلاقانه و عملی است.
هوش تحلیلی
این نوع که بهعنوان «هوش مؤلفهای» نیز شناخته میشود، به تواناییای اطلاق میشود که برای تجزیهوتحلیل و یا ارزیابی مسایٔل و رسیدن به راهحلها بهکار میرود. این همان چیزی است که در تستها با عنوان «IQ» شناخته میشود.
هوش خلاقانه
این مفهوم خلاقانه به توانایی فراتررفتن از سطح نرمال برای خلق ایدههای بدیع و جالب گفته میشود. نوع مذکور دربردارنده تخیل، نوآوری و حل مسایٔل هنری است.
هوش عملی
این مفهوم درحقیقت تواناییای است که افراد برای حل مشکلاتی که در زندگی روزمره با آن مواجه هستند، از آن استفاده میکنند. درحقیقت فرد حین روبهرویی با مشکلات، با بهرهگیری از این نوع هوش قادر است بهترین تناسب میان خواستههای خود و شرایط محیطی را برقرار کند.
انواع دیگر
پس از بررسی نظریههای رقیب در تعریف هوش و با پیشرفت نظریههای مطرحشده، اکنون مشخص شده است که اشکال مختلفی از این مفهوم به ظاهر ساده وجود دارد که تاکنون از آن حرفی به میان نیاوردیم.
هوش عاطفی یا احساسی
این نوع از هوش عبارت است از توانایی نظارت بر احساسات خود و دیگران، تمایز قایٔلشدن بین احساسات مختلف و برچسبزدن مناسب بر آنها و همچنین استفاده بهجا و بهموقع از اطلاعات هیجانی برای هدایت تفکر و رفتار. این نوع از توانایی در زندگی روزمره ما نقش مهمی دارد؛ زیرا ما تقریباً در هر ثانیه از زندگی خود درحال جدال یا کلنجاررفتن با آن هستیم.
هوش عاطفی یا احساسی به توانایی تشخیص معانی احساسات و استدلال و حل مسیٔله براساس آنها اشاره دارد. چهار مؤلفه کلیدی این مفهوم عبارتند از: خودآگاهی، خود مدیریتی، آگاهی اجتماعی و مدیریت روابط.
به عبارت دیگر، اگر فردی از هوش احساسی بالایی برخوردار باشد، میتواند به دقت احساسات خود و دیگران را درک کند (مانند توانایی خواندن احساسات از حالات چهره). این شخص میتواند از احساسات برای کمک به تسهیل تفکر و درک معانی احساسی بهره جوید.
معنای کنونی
پس از آنکه در سالهای متمادی، مفهوم هوش و انواع آن توسط روانشناسان و دانشمندان بسیاری مورد بررسی قرار گرفت، حالا میتوان معنا و تعریف آن را بهصورت کلی بدینترتیب بیان کرد:
امروزه این مفهوم عموماً بهعنوان توانایی درک و سازگاری با محیط شناخته میشود که در همین راستا استفاده از تواناییهای موروثی و آموختهشده دارای اهمیت بالایی است.
اکنون بسیاری از مراکز پزشکی و دانشگاههای مختلف تستهای مختلفی طراحی کردهاند که حتی بهصورت آنلاین نیز میتوان آنها را انجام داد تا بر مبنای تعریف بالا از میزان هوش خود مطلع شویم. بااینحال در نظر داشته باشید که آنچه در بالا بیان کردیم، یک حالت کلی است.
انسانهای امروزی موجودات فوقالعاده باهوشی هستند. ما در هر روز تواناییهای روزمره خود را افزایش میدهیم و با توجه به تجارب و توانایی اجتماعی خود موفق به حلوفصل چالشها میشویم. بدینترتیب میتوان این مفهوم را به روشهای بیشماری تعریف کرد و آن را اندازه گرفت، اما هوش کلی ما بهعنوان یک گونه زنده، ما را بهطور باورنکردنی منحصربهفرد میکند و به ما اجازه میدهد با باقی جانداران تفاوت فاحشی داشته باشیم.
سؤالات متداول کاربران
تحقیقات نشان دادهاند افراد باهوشتر، مغزهای بزرگتری نسبت به سایرین دارند. مطالعاتی که حجم مغز را با استفاده از تکنیکهای تصویربرداری عصبی اندازهگیری کردهاند، نشان میدهند که اندازه مغز بزرگتر با هوش مرتبط است. در این مطالعات مشخص شده است که هوش با تعداد نورونهای مغز ارتباط دارد.
البته این نکته را باید در نظر داشت که داشتن مغز بزرگتر لزوماً بهمعنای باهوشبودن نیست.
دانشگاه هاروارد براساس طبقهبندیای که به نام «گاردنر» معروف است، هشت نوع هوش تعریف میکند که عبارتند از:
زبانی - موسیقیایی - محیطی - ریاضیاتی - درونفردی - برونفردی - طبیعتگرایانه - حرکتی
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.