چگونه شبیه به استیو بالمر باشیم؟
باورش سخت است. به گوگل دات کام بروید و بنویسید: «چگونه شبیه به استیو جابز باشیم» یا «درس هایی از استیو جابز»، و چندین صفحه از مطالب مختلف را خواهید یافت. حال «بالمر» را جایگزین ...
باورش سخت است. به گوگل دات کام بروید و بنویسید: «چگونه شبیه به استیو جابز باشیم» یا «درس هایی از استیو جابز»، و چندین صفحه از مطالب مختلف را خواهید یافت. حال «بالمر» را جایگزین جابز کنید؛ تقریبا هیچ موردی پیدا نمی کنید.
شاید تصورش دشوار باشد اما احتمال اینکه بتوانید از بالمر درس های بیشتری بگیرید، بسیار قوی تر است، چرا که بسیاری از ما ذاتا شبیه به جابز نیستیم.
استیو جابز یک جوان خوش بر و روی نابغه [بیشتر در بازاریابی تا تکنولوژی] بود که دست روزگار به او کمک کرده بود تا با یک نابغه ی تکنولوژی دوستی تنگاتنگی پیدا کند. همین دوستی تبدیل شد به تشکیل شرکتی که از لحاظ بین المللی اهمیت بسیار بالایی دارد و اکنون هم در قالب با ارزش ترین برند جهان به کارش ادامه می دهد.
بالمر اما از آن طرف، نابغه نبود و شکم اش هم کمی جلوتر از خودش راه می رفت؛ در قسمت میانی سرش هم موی چندانی وجود نداشت. شخصی که به عنوان کارمند شماره ۳۰، وارد مایکروسافت شد. حالا استیو بالمر و استیو جابز را در برابر خود قرار دهید و ببینید به کدام یکی از آنها بیشتر شبیه هستید؟ با دیجیاتو همراه باشید.
زمانی که جابز از دنیا رفت، ارزش دارایی هایش معادل ۱۰ میلیارد دلار برآورد شد. امروز، استیو بالمر ۲۲ میلیارد دلار می ارزد و به شکل خالص، ۳۴ سال هم در مایکروسافت خدمت کرده بدون اینکه در سابقه کاری اش، یک بار هم اخراج شده باشد.
اگر شما نابغه نیستید و تا میانه بیست سالگی خود شرکتی مهم و با ارزش تاسیس نکرده اید و از قضا، ظاهر چندان رو به راهی هم ندارید، شانس درس گرفتن از زندگی استیو بالمر را دریابید و استیو جابز شدن را به دست فراموشی بسپارید.
استیو بالمر در سال ۱۹۸۰ به عنوان کارمند شماره ۳۰، وارد مایکروسافت شد؛ معمولا زمانی که استارتاپ ها شکل می گیرند، همان چند نفر اول هستند که بزرگ ترین سهم را برای خود بر می دارند اما اینکه چگونه بالمر توانسته بعد از ۴ سال از شکل گرفتن یک کمپانی، وارد آن شده و تبدیل به یکی از مهم ترین اشخاص آن گردد، درسی مهم برای فرا گرفتن است.
وی به عنوان «مدیر تجاری» وارد کمپانی شد و هیچ سهمی هم در ابتدای کار به او تعلق نگرفت. تنها شانسی که وی داشت این بود که زمانی پایش به این شرکت باز شد که مایکروسافت مشتریان بسیاری پیدا کرده بود و نمی دانست چگونه باید آنها را مدیریت کند. این همان نکته ای بود که بالمر در آن مهارت داشت و با قلدری اش می توانست کارها را رو به راه نماید. بیل گیتس و پل آلن توافق می کنند که جدا از حقوق سالانه ۵۰ هزار دلاری، ۱۰ درصد از سود رشدی که وی باعث اش می شود را هم به او بدهند.
او مایکروسافت را از مشکلاتی که در آن زمان داشت رهایی بخشید و سپس درآمدش به شکل انفجاری افزایش یافت. در آن زمان هنوز سهام مایکروسافت هم به شکل عمومی عرضه نشده بودند و وقتی که سهام این شرکت برای اولین بار در بازار بورس عرضه شد، بالمر باز هم لقمه ای چرب برای خود کنار گذاشت و صاحب ۸ درصد سهام اصلی مایکروسافت شد. این در حالیست که ۸ درصد دیگر به همه کارمندان تعلق گرفت و ۸۴ درصد بعدی هم سهم پل آلن و بیل گیتس بود. داستان را به شکلی کامل تر می توانید در همین برگه ی روزنامه مطالعه کنید و اجازه دهید از بحث اصلی دور نشویم؛ می خواهیم شبیه به استیو بالمر باشیم.
یک بار دیگر به تصوری که وسط صفحه روزنامه چاپ شده با دقت بسیار زیادی نگاه کنید. ببینید که چه کسی هنوز هم ۳۵ سال پس از ثبت شدن این تصویر، با چشمان نافذ خود در چشمان شما نگاه می کند؟ به نظرتان نابغه واقعی در تصویر فوق کیست؛ استیو بالمر یا بیل گیتس؟
اگر می خواهید شبیه به بالمر باشید، باید کارهای بزرگ بکنید، حتی اگر درون خود احساس می کنید که انسان بزرگی نیستید. دوره و زمانه بدی است. گاهی افرادی که شرکتی مهم را تاسیس می کنند، خوشان سهم ناچیزی دریافت کرده و گاهی شخصی بالمر-مانند از راه رسیده، ۸ درصد برای خود برداشته و سپس تبدیل به یکی از ثروتمندان جهان می شود.
این ها تصادف نیستند؛ بالمر خواسته چنین کند و کرده. مطمئن باشید در جلساتی که در ردموند برگزار شده اند، کم پیش آمده او نتواند نظر دیگران را جلب کند. همانگونه که همه کارمندان مایکروسافت ۸ درصد از سهام شرکتشان را دریافت کردند و بالمر هم به تنهایی ۸ درصد گرفت. بیراه نیست اگر بگوییم که در زمان استخدامش به آلن و گیتس گفته: «آمدن من به شرکت شما، برایتان یک موقعیت بزرگ است». اگر می خواهید بالمر باشید، باید موقعیت شناس و موقعیت ساز خوبی شوید.
لطفا دوباره سری به گوگل دات کام زده، وارد بخش جستجوی تصاویر شوید و بنویسید: «Steve Jobs».
تصاویری که در برابر شما قرار می گیرند تقریبا همه از یک دست هستند: متفکر، منظم، نا امید از ما، بهتر از ما، شخصی که از خودش رضایت دارد. حتی تصاویر رنگی هم پنداری سیاه و سفیدند. تصاویری که گوگل در صفحه اولش می آورد مربوط به پیری جابز و سال های انتهایی زندگی اش هستند اما او تقریبا همه دوران حرفه ای و کاری اش را به همین شکل سپری کرده است.
حالا نام بالمر را به گوگل بدهید:
به آنها با دقت نگاه کنید. دنیا پر از افرادی مانند استیو جابز است که همیشه تلاش می کنند حالتی جدی داشته باشند. اما شما می خواهید شبیه به بالمر باشید؛ پس رو به روی آینه قرار گرفته و با خودتان همین چهره های بالمر را تمرین کنید، البته اگر می خواهید بزرگ و بلند پرواز باشید.
بیایید به گونه ای دیگر این مسئله را مورد کاوش قرار دهیم. تصور کنید که تولدتان است و یک میهمانی ترتیب داده اید و می توانید یک مدیر عامل بزرگ دنیای تکنولوژی را هم دعوت کنید.
- داستان اول؛ شما استیو جابز را دعوت می کنید:
وارد می شود و سپس همه میهمانان، جذبه او را حس می کنند. احتمالا از نوع موسیقی که آن را انتخاب کرده اید ایراد می گیرد و آهنگ های بهتری هم برای پخش کردن انتخاب می نماید. کادویی گران قیمت برای شما با خودش می آورد و زمانی که میهمانی به پایان می رسد، همه حضار هنگام خروج تصور می کنند که او مهم ترین شخصی بود که در مجلس حضور یافت و به همین دلیل، حس می کنند که خودشان هنوز آنقدر پیشرفت نکرده اند و به طور کلی احساس جالبی نخواهند داشت.
- داستان دوم؛ شما بیل گیتس را دعوت می کنید:
بیل گیتس است دیگر؛ خیلی مهربان اما گیک. سعی می کند در مورد مباحث مختلف گفتگو کند اما از اینکه با خودش برای تولد شما کادویی نیاورده و در واقع فراموش کرده، عذرخواهی می کند با اینکه حقیقت این است که او شخصی اجتماعی نیست و چنین رسومی را به خوبی نمی داند.
- داستان سوم؛ شما استیو بالمر را دعوت می کنید:
درب خانه را که باز کنید با لبخندی به پهنای صورتش مواجه خواهید شد. پیش از اینکه متوجه شوید، به پذیرایی رسیده و هدیه ای کم ارزش را به شما تقدیم می کند. البته چنان با اعتماد به نفس این کار را انجام می دهد که در نگاه شما، هدیه اش بسیار گران بها جلوه می کند. سپس تولدتان را تبریک گفته و چنان با شما دست می دهد که شاید تا چند روز بعد، دست درد داشته باشید. با بقیه میهمانان به گفتگو مشغول می شود و از حضورش در جمع، لذت می برد. از موسیقی انتخابی شما و غذایی که تداریک دیده اید تعریف می کند. به گونه ای با همه آشنا می شود که در زمان به اتمام رسیدن میهمانی، بقیه برای حضور یافتنش، از او تشکر می کنند. در واقع زمانی که میهمانی به اتمام میرسد، استیو بالمر است که صاحب آن شده و همه هم زمانی عالی را در کنارش سپری کرده اند.
این رسم بالمر شدن است.
به سخره گرفتنش کار سختی نیست؛ صرفا کافیست کمی در اینترنت جستجو کرده و ویدیوهای قدیمی اش را ببینید یا زمانی را به یاد بیاورید که چگونه دولوپرها را صدا می زد. احتمالا پس از دیدن همین ویدیوها پیش خود گفته اید: «عجب آدم مضحکی!». ولی فراموش نکنید که نکته همین است؛ وی چنین، استعداد های نه چندان بالایش را به گونه ای در برابر چشم رقبا قرار می دهد که هیچ کس حتی تمایلی به رقابت با او ندارد.
بیایید صادق باشیم؛ شما استیو جابز نیستید، بلکه انسانی معمولی هستید. صادق تر که باشیم، شما اکنون در حال مطالعه مقاله ای آنلاین هستید که ببینید چگونه می شود شبیه به یک شخص موفق بود. فکر می کنید استیو جابز چنین کاری می کرد؟
جهان اطراف ما پر از افرادی است که اکنون می خواهند استیو جابز شوند اما در این میان هیچ کس تلاشی برای تبدیل شدن به استیو بالمر نمی کند. امتحانش کنید، مخصوصا اگر قدرت و توانایی خارق العاده ای ندارید.
جسور اما عادل باشید.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
مقاله رو دوست داشتم ولی کامنتا اخره ترول بازی بود
وقتی راجبه موفقیته کسی صحبت میکنیم دلیل نمیشه ک بیایم بگیم روزی ی مرسدس عوض میکرد پس ادم نبود...تنها بدبختیه استیو جابز این بود که همیشه باور داشت بهترینه... وبهترین هارم اراعه میکنه ..
همین خصوصیتش اپل رو از زیر زمین رسوند به اوجه قله..
درضمن هیچ کدوم ازاین دونفر نخواستن کسه دیگه ای باشن ..اگه خواستید ی کسی بشید همیشه خودتون باشید...
جابز اگه میخواست کسه دیگه ای باشه الان نه اپلی وجود داشت نه این همه نواوری که اپل کرد...
استیو جابز واقعا نابغه بود....ولی دلیل نمیشه همه ی نابغه ها مهربون و خاکی و ... باشن
ب امید موفقیته همگی
من هم ترجیح میدم خدوم باشم تا ی ادمی که بخواد ادای ادمای با کلاس و خیلی بزرگ و همه چیز دان رو در بیاره
دلم میخاد شاد باشم و تو هر محیطی که هستم از اون محیط لذت ببرم نه فقط بخوام محیط مطابق با سلیقه من با شه ولی ترجیح میدم استیو بالمر باشم
زنده باد بالمر و همه ادمای شاد و خودمونی