زندگینامه هلن کلر، دختری که در سیاهی مطلق بهدنبال نور بود
هلن کلر نویسنده ای بود که شنوایی و بینایی خود را در 19 ماهگی از دست داد اما نامزد جایزه صلح نوبل شد.
افراد دارای معلولیت در جهان همواره از مسائلی رنج میبرند که شاید سایر آدمها بهراحتی آنها را درک نکنند. میان این افراد، همواره چهرههای برجستهای ظهور کردهاند که باوجود معلولیت خود، توانستهاند تأثیر بسزایی بر زندگی سایرین بگذارند. یکی از این افراد «هلن آدامز کلر» است. او نمونه بارز انسانی نابینا و ناشنوا اما قدرتمند است که در طول زندگی درخشان خود با عزم، سختکوشی و تخیلش توانست بر سختیها غلبه کند و با مهار شرایط سخت و پشتکار فراوان، به نویسنده، فعال حقوق بشر و انسانی مشهور و جهانی تبدیل شد. در این مقاله، میخواهیم با زندگی هلن کلر بیشتر آشنا شویم.
زندگی هلن کلر؛ تولد و بیماری
هلن ۲۷ ژوئن ۱۸۸۰ در شهر «توسکومبیا» در شمال غربی «آلاباما» به دنیا آمد. پدرش، «آرتور کلر»، کاپیتان بازنشسته ارتش و سردبیر روزنامهای محلی به نام آلابامای شمالی بود و مادرش، «کیت کلر»، زنی جوان و تحصیلکرده بود. کلر اولین دختر آرتور از کیت بود؛ او 2 برادر ناتنی دیگر نیز داشت.
خانواده کلر ثروت زیادی نداشتند و بیشتر آن را در جنگهای داخلی از دست داده بودند و درآمد متوسط خود را از مزرعه پنبه کسب میکردند.
کلر با حواس بینایی و شنوایی به دنیا آمد و بهقدری باهوش بود که از ششماهگی شروع به صحبت کرد و از یکسالگی راه رفت. هلن که ۱۹ ماهه بود بیمار شد. پزشک خانواده او را «تب مغزی» تشخیص داد. ماهیت واقعی این بیماری هنوز راز است و برخی کارشناسان معتقدند این بیماری ممکن است «مخملک» یا «منژیت» باشد.
چند روز پس از شروع تب، مادر کلر متوجه شد دخترش نسبت به حرکات و صداها واکنشی نشان نمیدهد. او حواس بینایی و شنوایی خود را از دست داده بود.
هلن فوقالعاده باهوش بود و سعی میکرد از طریق لمس، بوییدن و چشیدن محیط اطرافش را درک کند. او روش محدودی برای ارتباط با همراهانش داشت و به کمک زبان اشاره میتوانست برای برقراری ارتباط علامتهایی اختراع کند.
در این مدت متوجه شده بود سایر اعضای خانواده به روش دیگری ارتباط برقرار میکنند و هنگامی که متوجه حرکت لبهای آنها میشد، احساس خشم میکرد.
او در این مدت بسیار پرخاشگر شده بود و هنگام عصبانیت شروع میکرد به لگدزدن و جیغکشیدن. برخی اعضای خانواده معتقد بودند او باید در پرورشگاه زندگی کند.
کلر بعدها در زندگینامه خود نوشت:
«نیاز به ارتباط برخی مواقع آنقدر ضروری میشد که این پرخاشگریهای هر روز گاهی هر چند ساعت اتفاق میافتادند.»
بااینکه او فشار زیادی به پدر و مادرش میآورد، مادر هلن همچنان امیدوار بود و بیوقفه دنبال راهی برای تربیت او میگشت.
تحصیلات هلن کلر
هلن که هفتساله شد، مادرش تصمیم گرفت با استخدام معلمی که به آموزش کودکان نابینا مسلط باشد، هلن را باسواد کند. او تمایل داشت هلن مانند سایر کودکان درس بخواند و معلولیتش او را از درس خواندن و آموختن محروم نکند؛ بهاینترتیب، معلمی برای دخترش استخدام کرد. نام معلم او «آن سالیوان» بود. سالیوان سوم مارس ۱۸۸۷ که فقط بیست سال داشت، به تاسکومبیا آمد تا معلم هلن شود.
هلن آنقدر تحتتأثیر سالیوان قرار گرفته بود که در خاطراتش روز شروع آموختن در کنار سالیوان را «تولد روح خود» نامیده است. معجزه آموزش هلن به دست سالیوان داستانی قابلتوجه است که فیلمی به نام «معجزهگر» آن را نمایش میدهد.
سالیوان از مدرسه نابینایان پرکینز فارغالتحصیل شده بود. سالیوان نسبت به هلن کودکی و تربیت متفاوتی نداشت. او دختر مهاجران فقیر ایرلندی بود و در ۱۴ سالگی وارد مدرسه پرکینز شده بود. او با تکنیکهای توسعهیافته توسط استادی به نام «ساموئل گریدلی هاو» در پرکینز آموزش دیده بود. سامویٔل فقط بهخاطر اراده قوی سالیوان را انتخاب کرده بود و سالیوان میان افراد معدودی قرار گرفت که حاضر بودند به کودکان پرخاشگر آموزش دهند.
سالیوان نیز در کودکی از مشکلات جدی بینایی رنج برده بود اما بعدها تحت عملهای بسیاری قرار گرفته بود و بیناییاش را تا حد زیادی به دست آورده بود.
شروع آموزش به هلن چندان برای سالیوان جذاب نبود. خشم هلن سالیوان را نیز تحتالشعاع قرار میداد و نمیتوانست با خانوادهای که فرزندشان را لوس بار آورده بودند، او را کنترل کند؛ درنتیجه یک هفته پس از ورود اجازه گرفت تا هلن را از خانه اصلی بیرون بیاورد و در کلبه مجاور با او زندگی کند.
سالیوان کارش را برای آموزش هلن با نشانههای دستی و هجیکردن حروف در دست کودک آغاز کرد. امیدوار بود به هلن بیاموزد اشیا را با حروف مرتبط کند و پس از هجی هر حرف، شی مرتبط را به دست او میداد.
هلن بهسرعت یاد گرفت حروف را درست و بهترتیب بسازد اما همچنان نمیدانست یک کلمه را مینویسد یا کلمات وجود دارند. او کلمات زیادی به روش غیرقابلدرک مینوشت و از این بازی با انگشت لذت میبرد.
لحظه معروفی که سالیوان آب را روی دست وی پمپاژ و کلمه آن را برایش املا کرد، هلن اولین کلمهاش را آموخت. سیگنالها آن لحظه در ذهن هلن معنی پیدا کردند و او بهسرعت با لمس اشیای دیگر حروف آنها را درخواست میکرد.
او بعداً درباره آن لحظه نوشت:
«ناگهان هشیاری مهآلودی احساس کردم. گویی چیزی فراموش شده بود، هیجانزده بودم و بهنوعی راز زبان برایم آشکار شد. آن زمان میدانستم «w-a-t-e-r» به معنای چیز جالب و شگفتانگیزی است که روی دست من جریان دارد. آن کلمه روح مرا بیدار کرد، به من نور، امید و شادی داد و آزادم کرد. هرچیزی نامی داشت و هر اسمی فکر جدیدی به وجود میآورد. وقتی به خانه برگشتیم، به نظر میرسید هر شیای که لمس میکردم، سرشار از زندگی بود.»
هلن اولین نوشته خود را 7 روز قبل از اتمام هفتسالگیاش کامل کرد. او بهسرعت آموختن حروف الفبای دستی و دستگاه چاپ برجسته نابینایان را ادامه داد و در خواندن و نوشتن مهارت پیدا کرد. بااینکه در دستخط هلن بسیاری از حروف گرد مربعی به نظر میرسید، خوانا بود.
مه سال ۱۸۸۸، سالیوان هلن را به مدرسه نابینایان پرکینز در بوستون برد. جایی که در دنیای جدیدی از دوستیها به روی هلن باز شد. او توانست با کودکان نابینا ارتباط برقرار کند و با آنها بازی کند. او درباره این دیدار نوشت:
«آه، چه خوشبختم! برای صحبت آزادانه با بچههای دیگر، برای اینکه در این دنیای بزرگ احساس کنید به جایی تعلق دارید.»
پسازآن دیدار، کلر تقریباً هر زمستان را در پرکینز میگذراند. او درباره زبان فرانسه، حساب، جغرافیا و موضوعات دیگر را مطالعه کرد. کتابخانه کتابهای برجسته و پرندگان و حیوانات موزه لمسی ازجمله مکانهای ویژهای بود که هلن به آنها علاقه داشت.
هلن سال ۱۸۹۰ دهساله بود و میخواست صحبتکردن بیاموزد. سالیوان وی را به دیدن شخصی به نام «سارا فولر» در مدرسه ناشنوایان بوستون برد و فولر ۱۱ جلسه به او آموزش داد. سپس، سالیوان خودش به هلن آموزش داد اما هلن در زندگیاش از صدای گفتاری خود که درک آن سخت بود، ناراضی بود.
هلن درمورد روزهای بعدی که با سالیوان داشت، نوشت:
«من کاری نکردم جز اینکه با دستانم کاوش کردم و نام هر شیئی را که لمس میکردم را یاد گرفتم و هرچه بیشتر با چیزها کار میکردم و نام و کاربرد آنها را یاد میگرفتم، بیشتر احساس شادی میکردم و اعتمادبهنفسم بیشتر میشد.»
سرقت ادبی؛ برگی از زندگی هلن کلر
نزدیکی رابطه هلن و سالیوان منجر به اتهاماتی شد که مدعی بودند ایدههای هلن متعلق به خودش نیست. وقتی هلن ۱۱ ساله بود، بهجای هدیه داستانی برای تولد «آناگنوس»، مدیر مدرسه پرکینز، نوشت که «پادشاه یخی» نام داشت. او با خوشحالی داستان را در مجله فارغالتحصیلان پرکینز منتشر کرد اما بعد متوجه شد این داستان بسیار شبیه داستانی است که قبلاً منتشر شده بود.
به نظر میرسد کلر نسخه اصلی را ماهها قبل خوانده بود و داستان را با حافظه خود بازسازی کرده بود. او معتقد بود این داستان ساخته خودش است. اتهام سرقت ادبی برای آن دختر ۱۱ ساله و معلمش بهقدری ناراحتکننده بود که آنها پرکینز را ترک کردند و دیگر برنگشتند.
تواناییهای شگفتانگیز هلن و مهارتهای منحصربهفرد معلمش موردتوجه «الکساندر گراهام بل» و «مارک تواین» قرار گرفت. تواین و بل که از دوستان و حامیان هلن و سالیوان بودند، از آنها دفاع و درباره تهمت سرقت ادبی ابراز تأسف کردند. تواین درباره هلن گفت:
«۲ شخصیت جالب قرن نوزدهم ناپلئون و هلن کلر هستند.»
خوشبختانه هلن بعدها پرکینز را بهخاطر تجربه ناخوشایندش بخشید و سال ۱۹۰۹، بسیاری از کتابهای بریل را به کتابخانه آنجا اهدا کرد.
تحصیلات دانشگاهی
هلن از کودکی مصمم بود که به دانشگاه برود. او سال ۱۸۹۰، سخنرانی در مدرسه ناشنوایان بوستون را آغاز کرد و ۲۵ سال زحمت کشید تا حرف بزند و دیگران متوجه سخنان او بشوند. وی آنجا مهارتهای ارتباطی خود را بهبود داد و دروس منظم آکادمیک را مطالعه کرد.
سال ۱۸۹۶ در مدرسه زنان جوان کمبریج که مدرسهای مقدماتی برای زنان بود، شرکت کرد تا آماده برای کالج رادکلیف شود. مردم داشتند با داستان هلن آشنا میشدند و او نیز با افراد مشهور و بانفوذ ملاقات کرد. دوستی هلن با مارک تواین از همان زمان آغاز شد و تواین او را به دوستش، هنری راجرز، معرفی کرد.
راجرز یکی از مدیران شرکت «استاندارد اویل» بود و بهقدری تحتتأثیر انگیزه و اراده کلر قرار گرفت که موافقت کرد هزینه تحصیل او در کالج رادکلیف را بپردازد.
هلن پاییز ۱۹۰۰ وارد رادکلیف شد و اولین ناشنوایی بود که مدرک لیسانس هنر را از این دانشگاه گرفت. هلن که هنوز دانشجو بود، حرفه نویسندگی را آغاز کرد و در تمام زندگیاش آن را ادامه داد.
سالیوان تمام مدت همراه او بود و نقش چشم هلن را ایفا میکرد اما چشمان او نیز از مطالعه زیاد آسیب میدید و مشکلات چشمی همچنان آزارش میداد. بااینکه سالیوان تا لحظه مرگ در کنار شاگردش بود، پولی تامسون» در آن زمان در نقش منشی به آنها پیوست و این وظیفه را بهعهده گرفت. هلن در ۲۴ سالگی فارغالتحصیل شد.
سالها بعد، هلن بهعلت فعالیتهای بشردوستانه از دانشگاه تمپل و هاروارد و دانشگاههای گلاسکو و اسکاتلند مدرک دکترای افتخاری گرفت. او همچنین عضو افتخاری مؤسسه آموزشی اسکاتلند انتخاب شد.
آثار هلن کلر
زندگینامه هلن را خودش هنگامی که هنوز دانشجو بود، نوشت. این اثر سال ۱۹۰۳ با نام «داستان زندگی من» منتشر شد. هلن آن را با کمک سالیوان و «میسی»، همسر آینده سالیوان، نوشت.
این زندگینامه به ۵۰ زبان ترجمه شد و تا امروز نیز تجدیدچاپ میشود. محتوای آن خاطرات و تحول کلر از کودکی تا دانشجویی را پوشش میدهد.
از دیگر آثار منتشرشده هلن میتوان به «خوشبینی»، «جهانی که در آن زندگی میکنم»، «آهنگ دیوار سنگی»، «بیرون از تاریکی»، «دین من»، «صلح در رویداد»، «معلم آن سالیوان میسی» و «درِ باز» اشاره کرد. او علاوهبر اینها مکرر با مجلات و روزنامهها همکاری میکرد.
کتاب «۳ روز برای دیدن» درباره داستان ۳ روز آخریست که کلر بینا بود و می توانست ببیند. قسمتی از کتاب به این صورت نوشته شده است:
«نیمهشب، فرصت کوتاه من برای دیدن خاتمه خواهد یافت و شب ابدی به من نزدیک میشود. طبیعی است که در آن ۳ روز کوتاه، همهچیزهایی را که میخواستم ببینم، ندیدهام. فقط وقتی تاریکی دوباره بهسمتم هجوم میآورد، متوجه میشوم چه چیزهایی را ندیدم اما ذهنم آنقدر با خاطرات باشکوه پر خواهد بود که زمان کمی برای تأسف و پشیمانی دارم. از آن به بعد، لمس هر شیئی خاطره پرشوری به یادم خواهد آورد.»
آرشیو هلن کلر حاوی بیش از ۴۷۵ سخنرانی و مقاله است و موضوعاتی مانند ایمان، ظهور فاشیسم در اروپا، انرژی اتمی و پیشگیری از نابینایی را در بر میگیرد. او برای تهیه دستنوشتههایش از ماشین تحریر بریل استفاده میکرد و سپس آنها را روی ماشین تایپ معمولی کپی میکرد.
کمکهای بشردوستانه
بلافاصله پس از فارغالتحصیلی، هلن عضو حزب سوسیالیست شد که به احتمال زیاد بهدلیل آشنایی او با «جان میسی» بود. وی بین سالهای ۱۹۰۹ و ۱۹۲۱ چندین مقاله درباره سوسیالیسم نوشت و مجموع آنها را با عنوان «خارج از تاریکی» منتشر کرد.
مطبوعات در بیشتر عمر کلر، شجاعت و هوش او را میستودند اما پس از اینکه او دیدگاههای سوسیالیستی خود را مطرح کرد، باتوجهبه ناتوانیهایش از او انتقاد شد. یکی از روزنامهها نوشت اشتباهات او ناشی از محدودیتهای آشکار در رشدش است. رسانهها معتقد بودند تمام نوشتههای هلن تحتتأثیر معلم و اطرافیانش است و او باتوجهبه تجربیات محدودش اندیشهای از خودش ندارد.
هلن از کودکی از حقوق افراد ضعیف نیز دفاع کرد و از مهارتهای نویسندگی خود برای بیان حقیقت استفاده میکرد. پس از اتمام کالج، کلر تصمیم گرفت بیشتر درمورد جهان و اینکه چگونه میتواند به بهبود زندگی دیگران کمک کند، بیاموزد. هلن ابتدا خودش را نویسنده میدید. او از طریق کلمات تایپشده با آمریکاییها و درنهایت با سراسر جهان ارتباط برقرار کرد. کلر از بیمارستانهای جانبازان و سربازان بازگشته از جنگ جهانی دوم بازدید میکرد و پیام ایمان و قدرت او در روح افراد مجروح طنینانداز میشد.
او همچنین به دخالت ایالات متحده در جنگجهانی اول اعتراض کرد و بهعنوان سوسیالیست متعهد از حقوق کارگران دفاع کرد. کلر همچنین مدافع خستگیناپذیر حق رأی و کنترل بارداری ناخواسته زنان و اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا بود. او سال ۱۹۲۴ به بنیاد نابینایان پیوست و بیش از ۴۰ سال در این سازمان برای حمایت و آموزش افراد کمبینا و نابینا تلاش کرد.
هلن علاوهبر حمایت از نابینایان داخلی، به فکر رفاه نابینایان در کشورهای فقیر و جنگزده نیز بود. تواناییاش در کار با رهبران جهان او را به سفیری مؤثر در سراسر جهان تبدیل کرد. هلن یکی از اعضای اولین هیئتمدیره صندوق امداد جنگ نابینایان بود و در کمیپنهای زیادی برای افزایش آگاهی، پول و حمایت از آنان شرکت کرد.
او همچنین مرکزی با عنوان مرکز ملی هلن کلر برای جوانان و بزرگسالان نابینا و ناشنوا تأسیس کرد.
هلن معلم عزیز خود را از دست میدهد
هلن کلر درمورد تأثیر سالیوان در زندگیاش گفته است:
«مهمترین روزی که در تمام زندگیام به یاد دارم، روزی است که معلمم، آن منسفیلد سالیوان، نزد من آمد. وقتی تضاد بیاندازه بین 2 زندگی را که به هم متصل میکند، در نظر میگیرم، متعجب میشوم.»
معلم هلن، سالیوان، طی زندگی خود یک بار ازدواج کرد اما از هلن جدا نشد و او را به خانه خود آورد. این وضعیت مدتی بعد به جدایی سالیوان از همسرش انجامید. سالیوان که تا آخرین سالهای زندگی خود همراه هلن بود، درنهایت سال ۱۹۳۶ میلادی بر اثر بیماری از دنیا رفت.
شعر زیر از هلن، در وصف و گرامیداشت یاد معلم خود سروده شده است:
به عمق نومیدی رسیده بودم و تاریکی چتر خود را بر همهچیز کشیده بود که عشق از راه رسید و روح مرا رهایی بخشید.
فرسوده بودم و خود را به دیوار زندانم میکوبیدم. حیاتم تهی از گذشته و عاری از آینده بود و مرگ موهبتی بود که مشتاقانه خواهانش بودم.
اما کلامی کوچک از انگشتان دیگری ریسمانی شد در دستانم، به آن ورطه پوچی پیوند خورد و قلبم با شور زندگی شعلهور شد.
معنای تاریکی را نمیدانم اما آموختم که چگونه بر آن غلبه کنم.
جوایز و افتخارات هلن کلر
او در زندگی خود، افتخارات بسیاری به دست آورده است. ازجمله مدال «خدمات برجسته تئودور روزولت» در سال ۱۹۳۶، «مدال ریاستجمهوری آزادی» در سال ۱۹۶۴، و انتخاب و دعوت به تالار مشاهیر زنان در سال ۱۹۶۵.
مرگ هلن کلر؛ خاموشی یک ستاره
هلن سال ۱۹۶۱ میلادی چند بار دچار سکته مغزی شد و سالهای پایانی عمر خود را در خانهاش واقع در ایالت کانتیکت گذراند. او سرانجام اول ژوئن ۱۹۶۸ میلادی فقط چند هفته قبل از تولد ۸۸ سالگیاش در خواب درگذشت.
او آخرین حضور عمومی بزرگ او سال ۱۹۶۱ در نشست بنیاد بینالمللی لاینز کلاب در واشنگتن دی سی بود. در آن جلسه، او جایزه بشردوستانه لاینز را بهخاطر یک عمر خدمت به بشریت و الهامبخشیدن به تصویب بنیاد بینالمللی لاینز کلاب از حفاظت بینایی و کمک به برنامههای نابینایان دریافت کرد.
خاکستر هلن در کنار همراهانش، آن سالیوان میسی و پولی تامسون، در کلیسای جامع سنت جوزف قرار داده شد.
نماینده آلاباما در مراسم یادبود عمومی هلن گفت:
«او یکی از معدود نامهای جاودانهای است که برای مردن به دنیا نیامدهاند و زنده خواهد ماند. روحش پس از مرگ و تا زمانی که جهان بتواند بخواند و داستانهایی از زنانی تعریف شود که به دنیا نشان میدهند هیچ مرزی برای شجاعت وجود ندارد، ماندگار است.»
خلاصه؛ هلن کلر کیست؟
هلن آدامز کلر الگوی انسانی قدرتمند اما نابینا و ناشنواست که با تلاش بیوقفه خود برای خواندن، نوشتن و آموختن تلاش کرد به نابینایان و حتی افراد بدون معلولیت در جهان کمک کند. هلن شخصیتی ماندگار را به تصویر میکشد که با ارادهای منحصربهفردش و بهرغم محرومیت از نعمت بینایی و شنوایی توانست به بهترین وجه فعالانه با محیط اطراف خود ارتباط برقرار کند و حتی به درجات بالای علمی دست یابد.
در پایتخت ایالات متحده، مجسمهای برنزی از کلر هفتساله در کنار پمپ آب وجود دارد که با الهام از تصویری از نقطه عطف واقعی در زندگی او ساخته شده است.
سؤالات متداول
کلر با کمک معلمش، آن سالیوان، الفبا را آموخت و میتوانست ارتباط برقرار کند. پس از چند ماه کار با سالیوان، دایره لغات کلر به صدها کلمه و جمله ساده رسید.
او سال ۱۹۵۳ نامزد جایزه صلح نوبل شد.
هلن هرگز ازدواج نکرد، البته او بعداً از این موضوع پشیمان شد و اظهار داشت که اگر میتوانست ببیند اول از همه ازدواج میکرد.
او علاوهبر انگلیسی، به زبان فرانسوی، آلمانی از طریق خط بریل هم مسلط بود.
هلن از نهسالگی با کمک معلم خود سالیوان، شروع به یادگیری صحبت و لبخوانی کرد و مهارتش را با گذشت زمان گسترش داد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
خیلی خوب بود .ممنون